فیک جونگ کوک پارت ۵۰ (معشوقه)
تهیونگ رفت بیرون داشتم ظرفارو میشستم که یهو دوتا دست دورم حلقه شد و چسبید بهم خیلی ترسیدم وقتی فهمیدم تهیونگه خیالم راحت شد ولی خجالت میکشیدم که اینجور بهم چسبیده!گفتم ازم فاصله بگیره ولی نرفت نفساش داشت عمیق میشد و داغی نفاساش گردنم رو میسوزوند خیلی ترسیده بودم یهو حس کردم یه چیز سفتی و بزرگ بهم برخورد کرد (میدونم میدونی چیه🗿) یه دفعه گفتم:
ا.ت:تهیونگ چ...چیزی ش..شده؟
تهیونگ:نه مگه باید چی شده باشه بیبی؟(خمار)
ا.ت:یاااا تهیونگ بس کن داری میترسونیم!
تهیونگ:آخه چرا من که کاری نگردم؟(خمار)
تهیونگ:چیه ا.ت نکنه ترسیدی؟
ا.ت:نه باب ت..ترس کجا ب...بود!
تهیونگ:من یکم کار دارم میرم کارام رو اوکی کنم.
ا.ت:میری بیرون؟
تهیونگ:نه میرم طبقه بالا فقط قبلش میرم یه دوش بگیرم.
بعد ولم کرد و رفت ولی جدی جدی داشتم میترسیدم داشتم ظرفارو میشستم که دیدم صدای در میاد.دیدم جیمین بود!اون چرا اینجا بود،؟اوند بهم سلام ولی خیلی از دیدنم تعجب کرد.بعد اونم رفت طبقه بالا .رفتم تلویزیون رو روشن کردم داشتم فیلم میدیدم که تشنم شد رفتم آب بخورم که دوباره صدای در اومد حتما بازم یکی از دوستای تهیونگه ولی یهو دیدم یه دستی دورم حلقه شد حتما باز تهیونگه اومده اذیتم کنه😏ولی یهو دیدم دستشو آورد روی شکمم و همینجور دَوَرانی ماساژ میداد.خیلی ترسیده بودم.دهنش به شدت بوی الکل میداد داشت دستشو بالا تر میآورد که یهو در باز شد....
ویو کوک:
تهیونگ گفت ساعت شیش ولی من اونموقع کار دارم البته اون گفت که یه نفرو میفرسته پس همچی حله.هرسال یه فرصت پیش میومد که منو و تهیونگ و بقیه اعضا و بعضی از دوستای تهیونگ یه روز رو باهم تنها باشیم چون خدمتکاراش رو مرخص میکرد داشتم میرفتم پیش تهیونگ انقد فکرم مشغول کارام بود که کلا یادم رفته بود ا.ت خونه ی تهیونگه. راه افتادم سمت خونه اش وقتی رفتم داخل دیدم سونگ هو دستشو دور کمر ا.ت حلقه کرده و داره آروم آروم میبره بالاتر.خیلی عصبانی شدم سریع رفتم جلو و دستشو گرفتم و کشیدم و پرتش کردم کنار و دست ا.ت رو کشیدم سمت خودم که یهو اومد تو بقلم و شروع کرد به گریه کردن!آخه اون چش بود؟
ا.ت:من خیلی نرسیده بودمممم جونگ کوک(گریه)
آروم دستمو روی سرش گذاشتم ولی بقلش نکردم چون خودم بهش گفتم که از این به بعد قراره با خشونت باهاش رفتار کنم.
ا.ت:جونگ کوک منو میبخشی بابت رفتار اون روزم؟
خیلی دوست داشتم ببخشمش ولی غرورم اجازه نمیداد دستمو از روی سرش برداشتم و دوباره خودمو سرد و خشک گرفتم.
سونگ هو:اه چته جونگ کوک!(حالت مست)
جونگ کوک:فقط خفههههه(داد)
یهو تهیونگ اومد پایین سرش خیس بود و فقط یه حوله دورش بود.
تهیونگ:چی شده ا.ت تو خوبی؟(نگران)
یهو دیدم ا.ت دوید سمتش و ........
ا.ت:تهیونگ چ...چیزی ش..شده؟
تهیونگ:نه مگه باید چی شده باشه بیبی؟(خمار)
ا.ت:یاااا تهیونگ بس کن داری میترسونیم!
تهیونگ:آخه چرا من که کاری نگردم؟(خمار)
تهیونگ:چیه ا.ت نکنه ترسیدی؟
ا.ت:نه باب ت..ترس کجا ب...بود!
تهیونگ:من یکم کار دارم میرم کارام رو اوکی کنم.
ا.ت:میری بیرون؟
تهیونگ:نه میرم طبقه بالا فقط قبلش میرم یه دوش بگیرم.
بعد ولم کرد و رفت ولی جدی جدی داشتم میترسیدم داشتم ظرفارو میشستم که دیدم صدای در میاد.دیدم جیمین بود!اون چرا اینجا بود،؟اوند بهم سلام ولی خیلی از دیدنم تعجب کرد.بعد اونم رفت طبقه بالا .رفتم تلویزیون رو روشن کردم داشتم فیلم میدیدم که تشنم شد رفتم آب بخورم که دوباره صدای در اومد حتما بازم یکی از دوستای تهیونگه ولی یهو دیدم یه دستی دورم حلقه شد حتما باز تهیونگه اومده اذیتم کنه😏ولی یهو دیدم دستشو آورد روی شکمم و همینجور دَوَرانی ماساژ میداد.خیلی ترسیده بودم.دهنش به شدت بوی الکل میداد داشت دستشو بالا تر میآورد که یهو در باز شد....
ویو کوک:
تهیونگ گفت ساعت شیش ولی من اونموقع کار دارم البته اون گفت که یه نفرو میفرسته پس همچی حله.هرسال یه فرصت پیش میومد که منو و تهیونگ و بقیه اعضا و بعضی از دوستای تهیونگ یه روز رو باهم تنها باشیم چون خدمتکاراش رو مرخص میکرد داشتم میرفتم پیش تهیونگ انقد فکرم مشغول کارام بود که کلا یادم رفته بود ا.ت خونه ی تهیونگه. راه افتادم سمت خونه اش وقتی رفتم داخل دیدم سونگ هو دستشو دور کمر ا.ت حلقه کرده و داره آروم آروم میبره بالاتر.خیلی عصبانی شدم سریع رفتم جلو و دستشو گرفتم و کشیدم و پرتش کردم کنار و دست ا.ت رو کشیدم سمت خودم که یهو اومد تو بقلم و شروع کرد به گریه کردن!آخه اون چش بود؟
ا.ت:من خیلی نرسیده بودمممم جونگ کوک(گریه)
آروم دستمو روی سرش گذاشتم ولی بقلش نکردم چون خودم بهش گفتم که از این به بعد قراره با خشونت باهاش رفتار کنم.
ا.ت:جونگ کوک منو میبخشی بابت رفتار اون روزم؟
خیلی دوست داشتم ببخشمش ولی غرورم اجازه نمیداد دستمو از روی سرش برداشتم و دوباره خودمو سرد و خشک گرفتم.
سونگ هو:اه چته جونگ کوک!(حالت مست)
جونگ کوک:فقط خفههههه(داد)
یهو تهیونگ اومد پایین سرش خیس بود و فقط یه حوله دورش بود.
تهیونگ:چی شده ا.ت تو خوبی؟(نگران)
یهو دیدم ا.ت دوید سمتش و ........
۴.۹k
۲۰ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.