بخندم یا گریه کنه کنم؟
پارت یازده(پارت استثنا)
مهماندار: مسافران گرامی ورود شما را به فرود گاه سئول خوش امد میگیم به امد دیدار
من:سارینا ساری بیدار شووو، خاله فهیمی انقدز مداحی گوش نکن
خ ف:خاله جعفری چی میگی
سا:بزار بخوابم الدنگ، عه رسیدیم؟
من:نه الان تو اسمونیم😐
عبدی ی ماشین فرستاده بود دنبالمون مردیم تا پیداش کردیم
بچه ها رفتن هتل البته هنل های جدا چون قرار بود ما هم رو نشناسیم نا گفته نماند پنج تا آقا هم پشتیبانمون بودن که مقیم کره بودن(مثل آیهان)
من رفتم کمپانی بیگ هیت و موقع ورود یهویی جین (کیم سوک جین یکی از اعضای بی تی اس) پیچید جلوم و به کره ای گفت اوووه ببخشید حواسم نبود و سریع رفت منم که آرمی بودم قبلا ها قلبم داشت میومد تو دهنم بعد به خودم گفتم زینب بی حجابی الانت دلیل نمیشه درونی هم دوباره گناه کنی😶😂
رفتم داخل و پی دی نیم (مدیر بیگ هیت) رو دیدم و ماجرارو بهش گفتم اونم گفت منتظرت بودیم رییست خیلی سفارشتو کرد پاشو بریم تا باهاشون اشنات کنم
کار قلابیم شروع شد، قرار بود دوهفته کره بمونیم با بچه ها ولی خیلی خوش میگذروندیم حدودا چهار روز گذشت که همکاری من و سارینا شروع شد
من و یکی از اعضا دوست شده بودیم(فکر نکنین واقعا دوست شده بودیما😐😂💔)و من به خوابگاه دعوت بودم که یهو یکی(سارینا) از بیرون صدا زد:چان هییووووووووون چان هیوووووون(اسم یکی از اعضاست و البته اگر تشابه اسمی بود ببخشید)
چان هیون که یکی از اعضای قبلی گروهک تروریستی داعش هم بود گفت اوه ی ساسنگ فن
ساری اومد تو و دوتا شنود تو اون هی و بیری داد به من منم ی چشمک به نشانه ی اوکیه زدم اونم سه تا شنود کار گذاشت اونو بیرون کردن و من هم سریع شنودا رو کار گذاشتم و به بهانه این که اصلا حالم خوب نیست رفتم بیرون
....
حدودا هفت روز شد و ماموریت برعکس چیزی که فکر میکردیم سریع داشت تموم میشد اعضا زیر نظر بودن و این وسط ی حس عجیبی به من حمله ور شد😐😂
چیه مگه شما عاشق نمیشین!؟؟؟؟
اقا من رسولو دوست نداشتم چرت میگفتم داداشم خوشحال شه من عشق نوجوونیمو تازه دیدم🙂💔البته فهمیدم داره ازدواج میکنه😐(دعایی که کی پاپرا میکنن: خدانکنه بچه پیر شه ولی زن نگیره😂)
خب پس اره من همون رسولو دوست دارم
ضحا زنگ زد و خبر داد شوهرش ازش خوشش نمیاد بخاطر حجابش این خبر خیلی خوشحالم کرد اینطوری میتونه با داداش من ازدواج کنه 🙂😍😂
مهماندار: مسافران گرامی ورود شما را به فرود گاه سئول خوش امد میگیم به امد دیدار
من:سارینا ساری بیدار شووو، خاله فهیمی انقدز مداحی گوش نکن
خ ف:خاله جعفری چی میگی
سا:بزار بخوابم الدنگ، عه رسیدیم؟
من:نه الان تو اسمونیم😐
عبدی ی ماشین فرستاده بود دنبالمون مردیم تا پیداش کردیم
بچه ها رفتن هتل البته هنل های جدا چون قرار بود ما هم رو نشناسیم نا گفته نماند پنج تا آقا هم پشتیبانمون بودن که مقیم کره بودن(مثل آیهان)
من رفتم کمپانی بیگ هیت و موقع ورود یهویی جین (کیم سوک جین یکی از اعضای بی تی اس) پیچید جلوم و به کره ای گفت اوووه ببخشید حواسم نبود و سریع رفت منم که آرمی بودم قبلا ها قلبم داشت میومد تو دهنم بعد به خودم گفتم زینب بی حجابی الانت دلیل نمیشه درونی هم دوباره گناه کنی😶😂
رفتم داخل و پی دی نیم (مدیر بیگ هیت) رو دیدم و ماجرارو بهش گفتم اونم گفت منتظرت بودیم رییست خیلی سفارشتو کرد پاشو بریم تا باهاشون اشنات کنم
کار قلابیم شروع شد، قرار بود دوهفته کره بمونیم با بچه ها ولی خیلی خوش میگذروندیم حدودا چهار روز گذشت که همکاری من و سارینا شروع شد
من و یکی از اعضا دوست شده بودیم(فکر نکنین واقعا دوست شده بودیما😐😂💔)و من به خوابگاه دعوت بودم که یهو یکی(سارینا) از بیرون صدا زد:چان هییووووووووون چان هیوووووون(اسم یکی از اعضاست و البته اگر تشابه اسمی بود ببخشید)
چان هیون که یکی از اعضای قبلی گروهک تروریستی داعش هم بود گفت اوه ی ساسنگ فن
ساری اومد تو و دوتا شنود تو اون هی و بیری داد به من منم ی چشمک به نشانه ی اوکیه زدم اونم سه تا شنود کار گذاشت اونو بیرون کردن و من هم سریع شنودا رو کار گذاشتم و به بهانه این که اصلا حالم خوب نیست رفتم بیرون
....
حدودا هفت روز شد و ماموریت برعکس چیزی که فکر میکردیم سریع داشت تموم میشد اعضا زیر نظر بودن و این وسط ی حس عجیبی به من حمله ور شد😐😂
چیه مگه شما عاشق نمیشین!؟؟؟؟
اقا من رسولو دوست نداشتم چرت میگفتم داداشم خوشحال شه من عشق نوجوونیمو تازه دیدم🙂💔البته فهمیدم داره ازدواج میکنه😐(دعایی که کی پاپرا میکنن: خدانکنه بچه پیر شه ولی زن نگیره😂)
خب پس اره من همون رسولو دوست دارم
ضحا زنگ زد و خبر داد شوهرش ازش خوشش نمیاد بخاطر حجابش این خبر خیلی خوشحالم کرد اینطوری میتونه با داداش من ازدواج کنه 🙂😍😂
۶.۲k
۱۹ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.