برشی از کتاب
#برشی_از_کتاب
مشغول کار شده بودم و حواسم به حامد نبود. یهو از روی صندلی افتاد و سرش شکست. سریع بردمش بیمارستان و سرش رو پانسمان کردن. منتظر بودم یوسف بیاد و بگه چرا سهل انگاری کردی؟ چرا حواست نبود؟
وقتی اومد مثل همیشه سراغ حامد رو گرفت. گفتم : خوابیده. بعد شروع کردم اروم آروم جریانو براش توضیح دادن. فقط گوش داد. آروم آروم چشماش خیس شد و لبش رو گاز گرفت.
بعد گفت: تقصیر منه که اینقدر تورو با حامد تنها میذارم ، منو ببخش. من که اصلا تصور همچین برخوردی رو نداشتم از خجالت خیس عرق شدم.
🌾 #نیمه_پنهان_ماه #شهید_یوسف_کلاهدوز🌹 🌹 🌹
مشغول کار شده بودم و حواسم به حامد نبود. یهو از روی صندلی افتاد و سرش شکست. سریع بردمش بیمارستان و سرش رو پانسمان کردن. منتظر بودم یوسف بیاد و بگه چرا سهل انگاری کردی؟ چرا حواست نبود؟
وقتی اومد مثل همیشه سراغ حامد رو گرفت. گفتم : خوابیده. بعد شروع کردم اروم آروم جریانو براش توضیح دادن. فقط گوش داد. آروم آروم چشماش خیس شد و لبش رو گاز گرفت.
بعد گفت: تقصیر منه که اینقدر تورو با حامد تنها میذارم ، منو ببخش. من که اصلا تصور همچین برخوردی رو نداشتم از خجالت خیس عرق شدم.
🌾 #نیمه_پنهان_ماه #شهید_یوسف_کلاهدوز🌹 🌹 🌹
۳.۳k
۰۲ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.