عاشقانه
به تنهایی یک درخت دلبسته ام و به تنهایی پنجره ای که شاید کسی او را به یاد نیاورد.
از سکوت سرریز شده ام و از حجمی خالی که مدام در من می رویَد. انگار فرصتی برای نیایش برگ هاست که آسمان اینگونه سرشار گشته است.
من اما می خواهم دور بمانم.آنگونه که نشانی ام را به دست هیچ روزنه ای نسپارم و میان این همه رویا، دست بر تنهایی باران می کشم.
دلم کلماتی می خواهد از جنسی بی نشان که رو به تنهایی ماه بنشینم و از دلهره ی شب بنویسم.
شاید طلوع خورشید از پشت حصار ابرها بر من بیدار شود
و شاید من نیز در این گمگشتگی بی پایان.....
از سکوت سرریز شده ام و از حجمی خالی که مدام در من می رویَد. انگار فرصتی برای نیایش برگ هاست که آسمان اینگونه سرشار گشته است.
من اما می خواهم دور بمانم.آنگونه که نشانی ام را به دست هیچ روزنه ای نسپارم و میان این همه رویا، دست بر تنهایی باران می کشم.
دلم کلماتی می خواهد از جنسی بی نشان که رو به تنهایی ماه بنشینم و از دلهره ی شب بنویسم.
شاید طلوع خورشید از پشت حصار ابرها بر من بیدار شود
و شاید من نیز در این گمگشتگی بی پایان.....
۷.۴k
۱۷ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.