رمان دریای چشمات
پارت ۱۴۱
با این حرفش به سرفه افتادم و سعی کردم بحث رو عوض کنم ولی دلارام گیر تر از این حرفا بود: هیییس یه لحظه بزار حرفم رو بزنم.
آیدا هم که همیشه تو اسنجور مسائل کنجکاوتر از همه بود نذاشت بحث رو عوض کنم و دلارام ادامه داد:
رنگ رژش خیلییی شبیه مال تو بود واسه همین فکر کردم شاید همدیگه رو بوسیده باش...
صدای سورن نذاشت ادامه بده:
آره من بوسیدمش مشکلیه؟
با این حرفش دوباره ضربان قلبم بالا رفت و صورتم قرمز شد.
دلارام و آیدا که انتظار همچین واکنشی نداشتن دستاسون رو جلوی دهنشون گرفتن و به من خیره شدن.
از حرص می خواستم بزنم لهش کنم بچه پررو رو.
خوبه دیروز از خجالت نمی تونست سرش رو بالا بیاره حالا واسه من با افتخار داره بوسش رو تعریف می کنه.
چشم غره ای رفتم و قبل از اینکه ذهن دلارام و آیدا به جاهای باریک بره گفتم: قضیه اونحور که شما فکر می کنین نیست...
سورن: ولی این حقیقت داره که همدیگه رو بوسیدیم.
تو سرم انواع فحش های رکیک رو ردیف کردم که تو یه فرصت مناسب رگباری فحشش بدم نمی تونست یه لحظه دندون به جیگر بگیره تا من واسه اینا توضیح بدم چه خبره.
الان اینا فک می کنن ما کارای فراتر از یه بوسه هم انجام دادیم.
من: به اون توجه نکنین.
محبور شدیم همدیگه رو ببوسیم اینجوری نبود که چون دلمون می خواد اینکارو می کنیم.
واقعا میگم.
شما که منو می شناسید امکان نداره تن به همچین کاری بدم.
آیدا که نمی دونست باید حرف کیو باور کنه رو به من گفت: مگه میشه مجبور بشی کسیو ببوسی؟
من: یادته می خواستم برم دنبال فارغی؟
سرش رو تکون داد که ادامه دادم: داشتن مچمون رو می گرفتن و فقط من و سورن اونجا بودیم.
تازه از قبلم به من مشکوک بودن.
بعدش واسه اینکه نفهمن دنبال اوناییم اینکارو کردیم.
دلارام نگاهی به ساعتش انداخت و با جیغ گفت:
باز کلاسمون دیر شد.
زیر لب لعنتی ای گفتم و با دو رفتم سمت کلاس.
بقیه هم دنبالم اومدن.
نفسی گرفتم و درو باز کردم.
از استاد به خاطر تاخیر معذرت خواهی کردم و جلوتر رفتم رو یه صندلی نشستم.
سورن رو صندلی بغلیم نشست که با چشم غره ام رو به رو شد.
دلارام و آیدا هم رو صندلیای جلویی جا گرفتن.
کلاس شروع شد و تمام مدت سورن واسم رو برگه چرت و پرت می نوشت و تحویلم می داد که من همشو نخونده انداختم رو زمین.
آروم صدام زد که دلارام برگشت و ازش خواست خفه شه.
منم یه لگد تو پاش زدم که مثل آدم رفتار کنه.
اصلا رفتارش با شخصیتی که ازش تو ذهنم ساخته بودم یکی نبود.
بعد از لگدم دیگه تا آخر کلاس چیزی نگفت.
با این حرفش به سرفه افتادم و سعی کردم بحث رو عوض کنم ولی دلارام گیر تر از این حرفا بود: هیییس یه لحظه بزار حرفم رو بزنم.
آیدا هم که همیشه تو اسنجور مسائل کنجکاوتر از همه بود نذاشت بحث رو عوض کنم و دلارام ادامه داد:
رنگ رژش خیلییی شبیه مال تو بود واسه همین فکر کردم شاید همدیگه رو بوسیده باش...
صدای سورن نذاشت ادامه بده:
آره من بوسیدمش مشکلیه؟
با این حرفش دوباره ضربان قلبم بالا رفت و صورتم قرمز شد.
دلارام و آیدا که انتظار همچین واکنشی نداشتن دستاسون رو جلوی دهنشون گرفتن و به من خیره شدن.
از حرص می خواستم بزنم لهش کنم بچه پررو رو.
خوبه دیروز از خجالت نمی تونست سرش رو بالا بیاره حالا واسه من با افتخار داره بوسش رو تعریف می کنه.
چشم غره ای رفتم و قبل از اینکه ذهن دلارام و آیدا به جاهای باریک بره گفتم: قضیه اونحور که شما فکر می کنین نیست...
سورن: ولی این حقیقت داره که همدیگه رو بوسیدیم.
تو سرم انواع فحش های رکیک رو ردیف کردم که تو یه فرصت مناسب رگباری فحشش بدم نمی تونست یه لحظه دندون به جیگر بگیره تا من واسه اینا توضیح بدم چه خبره.
الان اینا فک می کنن ما کارای فراتر از یه بوسه هم انجام دادیم.
من: به اون توجه نکنین.
محبور شدیم همدیگه رو ببوسیم اینجوری نبود که چون دلمون می خواد اینکارو می کنیم.
واقعا میگم.
شما که منو می شناسید امکان نداره تن به همچین کاری بدم.
آیدا که نمی دونست باید حرف کیو باور کنه رو به من گفت: مگه میشه مجبور بشی کسیو ببوسی؟
من: یادته می خواستم برم دنبال فارغی؟
سرش رو تکون داد که ادامه دادم: داشتن مچمون رو می گرفتن و فقط من و سورن اونجا بودیم.
تازه از قبلم به من مشکوک بودن.
بعدش واسه اینکه نفهمن دنبال اوناییم اینکارو کردیم.
دلارام نگاهی به ساعتش انداخت و با جیغ گفت:
باز کلاسمون دیر شد.
زیر لب لعنتی ای گفتم و با دو رفتم سمت کلاس.
بقیه هم دنبالم اومدن.
نفسی گرفتم و درو باز کردم.
از استاد به خاطر تاخیر معذرت خواهی کردم و جلوتر رفتم رو یه صندلی نشستم.
سورن رو صندلی بغلیم نشست که با چشم غره ام رو به رو شد.
دلارام و آیدا هم رو صندلیای جلویی جا گرفتن.
کلاس شروع شد و تمام مدت سورن واسم رو برگه چرت و پرت می نوشت و تحویلم می داد که من همشو نخونده انداختم رو زمین.
آروم صدام زد که دلارام برگشت و ازش خواست خفه شه.
منم یه لگد تو پاش زدم که مثل آدم رفتار کنه.
اصلا رفتارش با شخصیتی که ازش تو ذهنم ساخته بودم یکی نبود.
بعد از لگدم دیگه تا آخر کلاس چیزی نگفت.
۴۳.۴k
۲۵ مهر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۸۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.