الان ساعت ۴ صبحه تو یکی از اتاق های بیمارستان شفا تهرانم
الان ساعت ۴ صبحه تو یکی از اتاق های بیمارستان شفا تهرانم بلاخره با هربدبختی که بود پذیرشم کردن قراره اول صبح برم اتاق عمل ...
بخش پذیرشش چندتا پزشک یار عقده ای بودن یه جوری رفتار میکردن که انگار خدان
یکیشون منو برد اتاق عمل سرپایی بخیه مو باز کنه ببینه وضعت دستم چطوره .
بی شرف اول بخیه هامو کشید بعد بهم بی حس کننده زد هنوز تاثیرشو نذاشته بود قیچیشو فرو کرد تو زخم دستم یعنی خدایی دردشو با پوست و استخونم حس کردم
دلم طاقت نگرفت بعد از پذیرش رفتم تو اتاقش بهش گفتم دعا کن زندم از اینجا بیرون نره ..
ولی خدایی زندگی تو ایران خیلی باحاله از انسان گرگ میسازه
بخش پذیرشش چندتا پزشک یار عقده ای بودن یه جوری رفتار میکردن که انگار خدان
یکیشون منو برد اتاق عمل سرپایی بخیه مو باز کنه ببینه وضعت دستم چطوره .
بی شرف اول بخیه هامو کشید بعد بهم بی حس کننده زد هنوز تاثیرشو نذاشته بود قیچیشو فرو کرد تو زخم دستم یعنی خدایی دردشو با پوست و استخونم حس کردم
دلم طاقت نگرفت بعد از پذیرش رفتم تو اتاقش بهش گفتم دعا کن زندم از اینجا بیرون نره ..
ولی خدایی زندگی تو ایران خیلی باحاله از انسان گرگ میسازه
۲.۶k
۲۷ دی ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.