نجوای عشق پارت ۱۰۳
دست بزن بعد دستمو گذاشتم رو قلبش من:جونگ کوک نزنه بیرون کوک:هر لحظه ممکنه بزنه یهو در زدن جونگ کوک رفت در و باز کرد همسایه ها بودن که چرا داد زده گفتن شاید منو کشته کوک:برید من الان خیلی هیجان زده ام خوب بعد در و محکم بست و اومد طرفم دستاشو گذاشت رو صورتم و پیشونیشو چسبوندم به پیشونیم کوک:عشقم خیلی خوشحالم کردی امروز بهترین روز زندگیمه میخوام از خوشحالی برم رو کوه داد بزنم بگم من تو رو خیلی دوست دارم صبر کن من:کجا رفت دم بالکن بعد داد زد همونو گفت منم سریع رفتم سراغش من:جونگ کوک خیله خوب یهو یکی داد رد گفت هو چته مگه سر آوردی چرا داد میزنی کوک:دوست دارم داد بزنم من:جونگ کوک دعوا نکن بیا تو کوک:نمیبینه از خوشحالی مرتیکه عوضی من:بیا دوباره داد زد دستمو گذاشتم جلو دهنش بعد بردمش تو خودش رفت تو بعد در بالکن و بستم یهو برگشت اومد طرفم کوبوندم به دیوار بعد دوتا دستاشو گذاشت رو صورتم و لباشو گذاشت رو لبام و لبامو مک میزد و میخورد منم دستم پایین بود ولی باز هم همراهیش میکردم بعد جدا شد کوک:خیلی دوست دارم الان بیشتر عاشقت شدم حس میکنم یه فرشته داره دورم میچرخه که اون فرشتم تویی نایکا تویی من:ریکشنت خیلی قشنگ بود کوک:خیلی خوشحال شدم آخه من:تازه دو هفتمه کوک:ای جان ولی بازم باید مراقب باشی غذاهای مقوی برات درست میکنم بیا بشین بعد نشوندم رو مبل من:جونگ کوک من دو هفتمه😐😂 نمیتونیم بریم دکتر تا قشنگ متوجه بشیم کوک:چرا میشه من:پس بریم کوک:خیله خوب رفتیم دکتر و دوباره تست گرفتم دکتر ازم گرفت بعد چند دقیقه دیگه جواب و آوردن پرستار:خوب درسته شما دو هفته حامله اید من:وویی کوک:آییی پرستار:تبریک میگم من:ممنون بعد رفت بیرون و ماهم رفتیم خونه
چهار ماه بعد
چهار ماهم شده شیکمم گنده شده جونگ کوکم بهم میرسید تا اینکه حوس توت فرنگی کردم من:جونگ کوک کوک:جانم من:اوم من حوس توت فرنگی کردم کوک:توت فرنگی میخوای من:اوهوم کوک:میرم برات میخرم من:بله دیگه بچت هوس توت فرنگی کرده کوک:وایی قربونش برم من بعد رفت بیرون بعد اومد کنارم نشست بهم توت فرنگی داد کوک:بیا خودش بهم داد دهنمو باز کردم یهو دستشو کشید برد نصفشو خودش خورد بعد تیکه بعدیشو داد به من دوباره داد بهم من:بسه کوک:دیگه نمیخوای من:نه جونگ کوک فردا باید بریم برا تایین جنسیت بچه کوک:واییی خیلی هیجان دارم من:منم همینطور صبح با جونگ کوک رفتیم بیمارستان بعد خوابیدم رو تخت پرستار اومد نگاه کرد پرستار:خوب بچتون پسره من:پسره کوک:پسره پرستار:اوهوم میخواید صدای قلبشو بشنوید من و جونگ کوک:آره آره بعد گذاشت صدا قلبشم شنیدیم صدای قلبش خیلی قشنگ بود من:جونگ کوک باورت میشه این پسر ماست کوک:من که فکر میکنم خواب میبینم من:ولی خواب نمیبینی
چهار ماه بعد
چهار ماهم شده شیکمم گنده شده جونگ کوکم بهم میرسید تا اینکه حوس توت فرنگی کردم من:جونگ کوک کوک:جانم من:اوم من حوس توت فرنگی کردم کوک:توت فرنگی میخوای من:اوهوم کوک:میرم برات میخرم من:بله دیگه بچت هوس توت فرنگی کرده کوک:وایی قربونش برم من بعد رفت بیرون بعد اومد کنارم نشست بهم توت فرنگی داد کوک:بیا خودش بهم داد دهنمو باز کردم یهو دستشو کشید برد نصفشو خودش خورد بعد تیکه بعدیشو داد به من دوباره داد بهم من:بسه کوک:دیگه نمیخوای من:نه جونگ کوک فردا باید بریم برا تایین جنسیت بچه کوک:واییی خیلی هیجان دارم من:منم همینطور صبح با جونگ کوک رفتیم بیمارستان بعد خوابیدم رو تخت پرستار اومد نگاه کرد پرستار:خوب بچتون پسره من:پسره کوک:پسره پرستار:اوهوم میخواید صدای قلبشو بشنوید من و جونگ کوک:آره آره بعد گذاشت صدا قلبشم شنیدیم صدای قلبش خیلی قشنگ بود من:جونگ کوک باورت میشه این پسر ماست کوک:من که فکر میکنم خواب میبینم من:ولی خواب نمیبینی
۱۸.۹k
۰۱ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.