نومیدی
چ دانستم ک این سودا مرا زین سان کند مغموم....
دلم را دوزخی سازد...دو چشمم را کند جیحون...
چ دانستم ک سیلابی مرا ناگاه برباید....
چو کشتی ام در اندازد میان قلزم پرخون....
زند موجی بر ان کشتی ک تخته تخته بشکافد...
ک هر تخته فرو ریزد ب گردش های گوناگون...
نهنگی هم برارد سر... خورد ان اب دریا را...
چنان دریای بی پایان شود بی اب چون هامون....
شکافد نیز ان هامون نهنگ بحرفرسا را....
کشد در قعر خود ناگاه...ب دست قهر چون قارون....
چ دانم های بسیار است لیکن من نمی دانم...
---------------------
ک خوردم از دهان بندی از این دریا کفی افیون....
دلم را دوزخی سازد...دو چشمم را کند جیحون...
چ دانستم ک سیلابی مرا ناگاه برباید....
چو کشتی ام در اندازد میان قلزم پرخون....
زند موجی بر ان کشتی ک تخته تخته بشکافد...
ک هر تخته فرو ریزد ب گردش های گوناگون...
نهنگی هم برارد سر... خورد ان اب دریا را...
چنان دریای بی پایان شود بی اب چون هامون....
شکافد نیز ان هامون نهنگ بحرفرسا را....
کشد در قعر خود ناگاه...ب دست قهر چون قارون....
چ دانم های بسیار است لیکن من نمی دانم...
---------------------
ک خوردم از دهان بندی از این دریا کفی افیون....
۳۳.۵k
۲۴ مرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۵۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.