PART ❷❹
༒•My love•༒
نامجون: نگاه کن، اتاقم پر از عکسای دوتاییمونه. دیگه نمیخواد از جیمین بترسی من خودم ازت محافظت میکنم.
ا/ت: منظورت چیه
راوی: نامجون ا/تو بغل کرد و پیشنونیشو به ا/ت چسبوند.
نامجون: ا/ت من بدون تو نمیتونم ، حالمو ببین.
از وقتی که تو رفتی اینطوری شدم.
ا/ت: من...
نامجون: ا/ت ، ا/ت
راوی: ا/ت تا خواست جواب نامجونو بده از حال رفت. نامجون بدن ظریف ا/تو بغل کرده بود و رو زمین نشست.
نامجون: ا/ت چت شد ، چشاتو باز کنن (گریه ، داد)
نامجون: جیییین (داد)
راوی: جین با عجله دویید سمت اتاق و درو با شتاب باز کرد و دید که ا/ت بیهوش تو بغل نامجونه.
جین: چه اتفاقی افتاده(نگران)
نامجون: جین برو دستگاه فشارو بیار.
جین: *خشکش زده*
نامجون: جین کجایی ، برو دیگه.
راوی: نامجون ا/تو گذاشت رو تخت و جین بعد چند دقیقه با دستگاه فشار و وسایل نامجون اومد تو اتاق.
جین: بیا بگیر
نامجون شروع کرد به معاینه کردن.
جین: چه..اتفاقی افتاد؟
نامجون: داشتم باهاش صحبت میکردم که از حال رفت (بغض)
راوی: نامجون از کیفش یه سرم درآورد و زد به ا/ت ، یه آمپول آرام بخشم زد تو سرمش
جین: چش شده؟
نامجون: فشارش افتاده.
جین: بچه ، برای بچه که اتفاقی نمیوفته؟
نامجون: نه.
ساعت ۷...
راوی: نزدیک دوساعت بود که ا/ت بیهوش بود. نامجون و جین پایین تخت نشسته بودن و سرشونو گذاشته بودن رو تخت.
اتاق تو سکوت کامل بود که گوشی ا/ت زنگ خورد. جین یه نگا به گوشی ا/ت کرد.
جین: جیمینه.
نامجون: جواب نده.
راوی: جین جواب نداد و تلفن قطع شد ولی جیمین باز زنگ زد ، نزدیک ۲_۳ باری زنگ زد ولی جواب ندادن.
جیمین ویو: وقتی از سرکار برگشتم خونه ا/ت هنوز نیومده بود. با خودم گفتم الاناس که بیاد ولی ساعتا هی میگذشت و هوا تاریک میشد.
دیگه داشتم نگران میشدم ، گوشیمو برداشتم و بهش زنگ زدم ولی جواب نداد ، دوباره بهش زنگ زدم ولی بازم جوابمو نداد.
استرس کل وجودمو گرفته بود.
سوییچمو برداشتم و رفتم سمت خونه دوستش.
رسیدمو زنگ خونه رو زدم. چند لحظه بعد درو باز کرد و انگار که با دیدن من شک شده بود.
نادیا: س...سلام
جیمین: ا/ت اینجاس؟
نادیا: ... *انگار که ترسیده*
جیمین: با توام ا/ت اینجاس.
نادیا: ن..نه
جیمین: خب کجاس
نادیا: ....
جیمین: بگو دیگه لعنتی (داد)
نادیا: اون امروز اصن اینجا نیومده بود.
جیمین: اون کجاس
نادیا: جیمین
جیمین: گفتم کجااس (داد)
•ادامه دارد•
▪︎عشق من▪︎
نامجون: نگاه کن، اتاقم پر از عکسای دوتاییمونه. دیگه نمیخواد از جیمین بترسی من خودم ازت محافظت میکنم.
ا/ت: منظورت چیه
راوی: نامجون ا/تو بغل کرد و پیشنونیشو به ا/ت چسبوند.
نامجون: ا/ت من بدون تو نمیتونم ، حالمو ببین.
از وقتی که تو رفتی اینطوری شدم.
ا/ت: من...
نامجون: ا/ت ، ا/ت
راوی: ا/ت تا خواست جواب نامجونو بده از حال رفت. نامجون بدن ظریف ا/تو بغل کرده بود و رو زمین نشست.
نامجون: ا/ت چت شد ، چشاتو باز کنن (گریه ، داد)
نامجون: جیییین (داد)
راوی: جین با عجله دویید سمت اتاق و درو با شتاب باز کرد و دید که ا/ت بیهوش تو بغل نامجونه.
جین: چه اتفاقی افتاده(نگران)
نامجون: جین برو دستگاه فشارو بیار.
جین: *خشکش زده*
نامجون: جین کجایی ، برو دیگه.
راوی: نامجون ا/تو گذاشت رو تخت و جین بعد چند دقیقه با دستگاه فشار و وسایل نامجون اومد تو اتاق.
جین: بیا بگیر
نامجون شروع کرد به معاینه کردن.
جین: چه..اتفاقی افتاد؟
نامجون: داشتم باهاش صحبت میکردم که از حال رفت (بغض)
راوی: نامجون از کیفش یه سرم درآورد و زد به ا/ت ، یه آمپول آرام بخشم زد تو سرمش
جین: چش شده؟
نامجون: فشارش افتاده.
جین: بچه ، برای بچه که اتفاقی نمیوفته؟
نامجون: نه.
ساعت ۷...
راوی: نزدیک دوساعت بود که ا/ت بیهوش بود. نامجون و جین پایین تخت نشسته بودن و سرشونو گذاشته بودن رو تخت.
اتاق تو سکوت کامل بود که گوشی ا/ت زنگ خورد. جین یه نگا به گوشی ا/ت کرد.
جین: جیمینه.
نامجون: جواب نده.
راوی: جین جواب نداد و تلفن قطع شد ولی جیمین باز زنگ زد ، نزدیک ۲_۳ باری زنگ زد ولی جواب ندادن.
جیمین ویو: وقتی از سرکار برگشتم خونه ا/ت هنوز نیومده بود. با خودم گفتم الاناس که بیاد ولی ساعتا هی میگذشت و هوا تاریک میشد.
دیگه داشتم نگران میشدم ، گوشیمو برداشتم و بهش زنگ زدم ولی جواب نداد ، دوباره بهش زنگ زدم ولی بازم جوابمو نداد.
استرس کل وجودمو گرفته بود.
سوییچمو برداشتم و رفتم سمت خونه دوستش.
رسیدمو زنگ خونه رو زدم. چند لحظه بعد درو باز کرد و انگار که با دیدن من شک شده بود.
نادیا: س...سلام
جیمین: ا/ت اینجاس؟
نادیا: ... *انگار که ترسیده*
جیمین: با توام ا/ت اینجاس.
نادیا: ن..نه
جیمین: خب کجاس
نادیا: ....
جیمین: بگو دیگه لعنتی (داد)
نادیا: اون امروز اصن اینجا نیومده بود.
جیمین: اون کجاس
نادیا: جیمین
جیمین: گفتم کجااس (داد)
•ادامه دارد•
▪︎عشق من▪︎
۳۲.۱k
۲۵ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.