*مریم*
*مریم*
........
بعد از شام که کلی فرزام شیطنت کرد وخندیدیم قرار شدبا مهمونا عکس بگیریم عکس های اصلی رو تو باغ بردیا گرفتیم بیشتر عکس ها رو با نفس وشیرین گرفتیم وچقدر خندیدیم میز روبه رومون شد پر کادو که فرزام می گفت مهمونها میان کادوهاشون میدن وما باز می کنیم کادوی نفس یه گردنبند خوشگل بود با آویز پروانه شیرینم گوشواره وانگشترش رو گرفته بود ایلیا هم دستبندشو محمود ساعت ست هدیه داد وبردیا سرویس پر از نگین قرمز مامان وبابا هم یه گردنبد با اویز اشک مهمونای دیگه هم از این قبیل کادوها باهاشون عکس گرفتیم وآخر جشن بود که با رقص تموم شد انقدر خسته بودم مهمونا دسته دسته وایساده بودن حرف می زدن
- فرزام خیلی خسته شدم نمی تونم سر پا وایسم
فرزام : می خوای کولت کنم
نفس : ما اینجا حکم چغندر رو داریم دیگه
شیرین ریز ریز می خندید فرزام مثلا با خجالت گفت : وای حواسم نبود
نفس : خیلی هم حواست بود
فرزام : بچه ها مرسی گل کاشتید مخصوصا تو محمود حسابی رقصیدی هان جبران میشه
محمود : به همین زودی
بردیا متعجب گفت : واقعا
نفس: خوبه آقا فرزام امشب دستتو تو سر کی زدی
با این حرف نفس همه خندیدن
بجز ایلیا که با گفتن تبریک به مارفت ما
عمه اومد نزدیکمون وگفت : بریم دیگه بچه ها مریم خسته شد لباسش سنگین
نفس اروم گفت : میری خونه خودتون ؟
فرزام شنید وبا لبخند شیطنت باری گفت : نه میریم خونه ما .نکنه می خوای بیای
نفس چشم غره ای بهش رفت غش کردم از خنده ازهمه خدا حافظی کردیم عمه همراه بابا اینا بود کلا دوست داشتن ما دوتا رو با هم تنها بزارن فرزام بازم دستشو گذاشته بود روی بوق و جیغ منو در آورده بود
- تو رو خدا فرزام سرم پوکید
دستشو برداشت وگفت : اخه نمی دونی چقدر خوشحالم امشب بهترین شب زندگیمه انقدر شب وروز رو شمردم تا به این روز رسیدم
- واقعا
فرزام : اره عزیزم
- تو که جدی نمی گفتی می خوایم بریم خونتون
فرزام : خیلی هم جدی گفتم
- ولی بابام
فرزام : میدونه عزیزم مامان بهش گفته
- چه داماد پر رویی
فرزام : کجاش دیدی
بهش اخم کردم خندید رسیدیم خونه فرزام تو عمرم این دومین بار بود میومدم اینجا خونشون واقعا خوشگل بود یه حیاط متوسط پر از گل ودرختچه داخل ساختمان خونه هم خیلی خوشگل بود پنجرهای بلند و عریض با پردهای حریر پذیرای بزرگ با مبلمان فیروزه ای آبی
سالن غذا خوری بزرگ با میز غذا خوری دوازده نفره به رنگ سفید طبقه بالا هم اتاق ها بود برام سخت بود از پله ها برم بالا
- فرزام عمه چرا نیومد
فرزام : میاد ...نمی تونی راه بری
- واقعا نمی تونم
با شیطنت خندید
- نخند بدجنس نشو
فرزام : چه دختر بدی نترس بابا نمی خوام بخورمت
- هنوز فلج نشدم
اخم کرد وگفت : دور از جونت
به اتاق فرزام رسیدیم درش رو باز کرد وچراغ رو زد یه اتاق شیک با رنگ بندی مشکی وزرشکی
- چه خوشگله
نشستم رو کاناپه می خواستم کفش هام در بیارم ولی مگه می تونستم موهام که باز بود ودورم ریخته بود میومد تو صورتم لباسم بلند بود هر چی من تقلا می کردم نمی شد
یهو فرزام بازوهام گرفت وساف نگه ام داشت
فرزام : کشتی خودتو مریم ببین چقدر قرمز شدی
جلو پام زانو زد و خودش کفشهام باز کرد یه نفس راحت کشیدم پاهام داشت می ترکید
با صدای در فرزام گفت : بیا تو
عمه بود که مهربونی گفت : ببین کارات رو فرزام مریم حالا چی بپوشه ؟
فررام خندید وهمینطور که کفش هام بغل کرده بود گفت : حالا مگه میشه یه تیکه لباس گیرش نیاد بپوشه
عمه : من میرم بخوابم عمه جون تو هم لباست دربیار ببین چی به روز بازوهات اومده صد بار گفتم لباس مریم سنگینه گوش ندادی فرزام
فرزام بلند شد وناراحت گفت : خداببین بازوهات چطوری شد پاشو پاشو مریم
عمه رفت متعجب گفتم : چی بپوشم آخه
فرزام : یه چیزی بپوش دیگه کمد لباسهای منو بگرد بلاخره یه چیزی پیدا می کنی منم یه دوش بگیرم
کتشو در آورد ورفت طرف در حمام حالا من چطور این لباس رو در بیارم با صدای در حمام که فرزام بستش تند تند تو کمدهاش دنبال لباس گشتم واون چیزی که مناسبم بود برداشتم با هزار زحمت وزور لباسم رو در آوردم ولباسهای فررام پوشیدم یه تیشرت گشاد وزیر شلواری که محکم بستمش قیافه ام دیدنی بود یه ده دیقه ای طول کشید تا فرزام اومد بیرون منم صورتم شستم وپاهام رو واومدم بیرون فرزام لباس راحتی پوشیده بود با دیدن من زد زیر خنده وگفت : نگاش کن تو رو خدا من فکر کردم کمد خودتو دیدی
- کمد چی ؟!
فرزام : اون کمد آخریه پره لباسه ولی نگفتم مامان بفهمه اینا رو قبلا برات خریدم
رفتم سر کمد انواع واقسام لباس حتا لباس زیر ولباس خواب متحیر نگاش کردم لبخند زد وگفت : ولی با اینا خیلی با مزه شدی بیا اینجا
با فاصله ازش نشستم با لبخند تو چشام نگاه کرد سرمو پایین انداختم
فرزام : یه دنیا حرف داشتم بزنم ولی یادم رفت
- اگه
........
بعد از شام که کلی فرزام شیطنت کرد وخندیدیم قرار شدبا مهمونا عکس بگیریم عکس های اصلی رو تو باغ بردیا گرفتیم بیشتر عکس ها رو با نفس وشیرین گرفتیم وچقدر خندیدیم میز روبه رومون شد پر کادو که فرزام می گفت مهمونها میان کادوهاشون میدن وما باز می کنیم کادوی نفس یه گردنبند خوشگل بود با آویز پروانه شیرینم گوشواره وانگشترش رو گرفته بود ایلیا هم دستبندشو محمود ساعت ست هدیه داد وبردیا سرویس پر از نگین قرمز مامان وبابا هم یه گردنبد با اویز اشک مهمونای دیگه هم از این قبیل کادوها باهاشون عکس گرفتیم وآخر جشن بود که با رقص تموم شد انقدر خسته بودم مهمونا دسته دسته وایساده بودن حرف می زدن
- فرزام خیلی خسته شدم نمی تونم سر پا وایسم
فرزام : می خوای کولت کنم
نفس : ما اینجا حکم چغندر رو داریم دیگه
شیرین ریز ریز می خندید فرزام مثلا با خجالت گفت : وای حواسم نبود
نفس : خیلی هم حواست بود
فرزام : بچه ها مرسی گل کاشتید مخصوصا تو محمود حسابی رقصیدی هان جبران میشه
محمود : به همین زودی
بردیا متعجب گفت : واقعا
نفس: خوبه آقا فرزام امشب دستتو تو سر کی زدی
با این حرف نفس همه خندیدن
بجز ایلیا که با گفتن تبریک به مارفت ما
عمه اومد نزدیکمون وگفت : بریم دیگه بچه ها مریم خسته شد لباسش سنگین
نفس اروم گفت : میری خونه خودتون ؟
فرزام شنید وبا لبخند شیطنت باری گفت : نه میریم خونه ما .نکنه می خوای بیای
نفس چشم غره ای بهش رفت غش کردم از خنده ازهمه خدا حافظی کردیم عمه همراه بابا اینا بود کلا دوست داشتن ما دوتا رو با هم تنها بزارن فرزام بازم دستشو گذاشته بود روی بوق و جیغ منو در آورده بود
- تو رو خدا فرزام سرم پوکید
دستشو برداشت وگفت : اخه نمی دونی چقدر خوشحالم امشب بهترین شب زندگیمه انقدر شب وروز رو شمردم تا به این روز رسیدم
- واقعا
فرزام : اره عزیزم
- تو که جدی نمی گفتی می خوایم بریم خونتون
فرزام : خیلی هم جدی گفتم
- ولی بابام
فرزام : میدونه عزیزم مامان بهش گفته
- چه داماد پر رویی
فرزام : کجاش دیدی
بهش اخم کردم خندید رسیدیم خونه فرزام تو عمرم این دومین بار بود میومدم اینجا خونشون واقعا خوشگل بود یه حیاط متوسط پر از گل ودرختچه داخل ساختمان خونه هم خیلی خوشگل بود پنجرهای بلند و عریض با پردهای حریر پذیرای بزرگ با مبلمان فیروزه ای آبی
سالن غذا خوری بزرگ با میز غذا خوری دوازده نفره به رنگ سفید طبقه بالا هم اتاق ها بود برام سخت بود از پله ها برم بالا
- فرزام عمه چرا نیومد
فرزام : میاد ...نمی تونی راه بری
- واقعا نمی تونم
با شیطنت خندید
- نخند بدجنس نشو
فرزام : چه دختر بدی نترس بابا نمی خوام بخورمت
- هنوز فلج نشدم
اخم کرد وگفت : دور از جونت
به اتاق فرزام رسیدیم درش رو باز کرد وچراغ رو زد یه اتاق شیک با رنگ بندی مشکی وزرشکی
- چه خوشگله
نشستم رو کاناپه می خواستم کفش هام در بیارم ولی مگه می تونستم موهام که باز بود ودورم ریخته بود میومد تو صورتم لباسم بلند بود هر چی من تقلا می کردم نمی شد
یهو فرزام بازوهام گرفت وساف نگه ام داشت
فرزام : کشتی خودتو مریم ببین چقدر قرمز شدی
جلو پام زانو زد و خودش کفشهام باز کرد یه نفس راحت کشیدم پاهام داشت می ترکید
با صدای در فرزام گفت : بیا تو
عمه بود که مهربونی گفت : ببین کارات رو فرزام مریم حالا چی بپوشه ؟
فررام خندید وهمینطور که کفش هام بغل کرده بود گفت : حالا مگه میشه یه تیکه لباس گیرش نیاد بپوشه
عمه : من میرم بخوابم عمه جون تو هم لباست دربیار ببین چی به روز بازوهات اومده صد بار گفتم لباس مریم سنگینه گوش ندادی فرزام
فرزام بلند شد وناراحت گفت : خداببین بازوهات چطوری شد پاشو پاشو مریم
عمه رفت متعجب گفتم : چی بپوشم آخه
فرزام : یه چیزی بپوش دیگه کمد لباسهای منو بگرد بلاخره یه چیزی پیدا می کنی منم یه دوش بگیرم
کتشو در آورد ورفت طرف در حمام حالا من چطور این لباس رو در بیارم با صدای در حمام که فرزام بستش تند تند تو کمدهاش دنبال لباس گشتم واون چیزی که مناسبم بود برداشتم با هزار زحمت وزور لباسم رو در آوردم ولباسهای فررام پوشیدم یه تیشرت گشاد وزیر شلواری که محکم بستمش قیافه ام دیدنی بود یه ده دیقه ای طول کشید تا فرزام اومد بیرون منم صورتم شستم وپاهام رو واومدم بیرون فرزام لباس راحتی پوشیده بود با دیدن من زد زیر خنده وگفت : نگاش کن تو رو خدا من فکر کردم کمد خودتو دیدی
- کمد چی ؟!
فرزام : اون کمد آخریه پره لباسه ولی نگفتم مامان بفهمه اینا رو قبلا برات خریدم
رفتم سر کمد انواع واقسام لباس حتا لباس زیر ولباس خواب متحیر نگاش کردم لبخند زد وگفت : ولی با اینا خیلی با مزه شدی بیا اینجا
با فاصله ازش نشستم با لبخند تو چشام نگاه کرد سرمو پایین انداختم
فرزام : یه دنیا حرف داشتم بزنم ولی یادم رفت
- اگه
۱۴.۶k
۲۹ خرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.