پارت ۱
پارت ۱
نامی ویو
یه روز دیگه هم شروع شد... تازگی ها تو یه کافه کار میکنم که بالاش خونمه
جای قشنگیه و دوسش دارم
هر روز هزار تا مشتری میاد و میره و با اینکه سرم شلوغه اما این کارم رو دوست دارم ، شاید بهتره بگم بخاطر یک نفره که هر روز صبحم رو عاشقانه شروع میکنم .. یکی که چند روزه میاد به اینجا و تقریبا میشه گفت دلم رو برده
جین ویو
امروز قرار بود برم پیش هوسوک ..
بعدم میخواستم برم به کافه همیشگی
چند روزه میرم این کافه و یه جورایی حس خاصی نسبت بهش دارم...
اوههه دیر شده ، سریع رفتم دستشویی و کارای لازم رو انجام دادم ، بعدم اومدم و حاضر شدم و رفتم سمت ماشینم ...
رسیدم دم خونه هوپی و زنگ رو زدم ، چند ثانیه بعد در باز شد و من هم داخل شدم ...
تا ساعت ۲ ظهر با هوپی میگفتیم و میخندیدیم ، یهو یادم اومد کافه هم میخوام برم...
ایشششش بیخیال ، به هوپی گفتم و باهم رفتیم به کافه همیشگی
هیچکس نبود ، در رو باز کردیم و رفتیم تو ، چشمم خورد به پسری که صاحب اونجا بود ، یه لحظه جا خوردم ، واقعا زیبا بود ... بیخیال جین بشین سر جات
ویو نامی
اکثر مشتری هام رفته بودن ، دو دل بودم که کافه رو چند ساعت ببندم یا نه که صدای زنگ بالای در اومد .. فهمیدم مشتری های جدید داریم ، اما با فهمیدن اینکه کی اومده پروانه های دلم شروع کردن به پرواز ، ولی... اون... کیه کنارش ؟؟ دیدم یه لحظه وایستاد و نگام کرد ؛ اما بعد رفت و با پسر کناریش نشستن ...
ته دلم بغض کردم ، یعنی اون... هی نه نامجون تو نباید تسلیم شی
رفتم ازشون سفارش ها رو بگیرم
ویو هوپی
با جین رفتیم به کافه ای که میگفت ، صاحبش یه پسر جذاب و قد بلند بود
جین تا دیدش یه لحظه ایستاد ، عجیبه ... رفتیم و نشستیم ...
اومد تا ازمون سفارش ها رو بگیره .
میخواستم بدونم اسمش چیه ، پس پرسیدم (هوپی:+ ، نامی:- ، جین:×)
+ من یه نسکافه و کیک میخوام
- بله ، و ش.م.ا؟؟
×آه اوم من خب... منم یه کیک و قهوه
+ (اینا چرا اینجوری شدن؟) :/
- بله الان میارم
+ راستی
- جانم؟؟
+اسمتون چیه؟
- من؟ اِم خب... من نامجون هستم میتونید نامی صدام بزنید :)
+ باشه ممنونم نامی :]
ویو جین
اومد و سفارش ها رو گرفت ، چرا من اینجوری شدم؟؟ واااااا
که یهو هوپی اسمش رو پرسید ، چی؟؟؟ گفت جانم؟؟؟؟؟؟؟؟ نه گفت جانمممممم؟ به هوپی؟؟؟ هی چرا دارم حسودی میکنم؟ بیخیال پسر
پس اسمش نامجونه ، همینجور تو فکر بودم که هوپی جلوم بیشکن زد
+حواست کجاست جین؟؟
× چی ببخشید نفهمیدم ؟!
+ چیه نکنه عاشق شدی شیطونننن(نگاه های شیطانی)
×چی؟کی؟من؟؟؟ نه بابا ، تو هم توهم زدی هااا
+ تو که راست میگی (نگاه شیطانی)
که یهو یه پسر با لباس های مشکی و ماسک اومد تو و....
نامی ویو
یه روز دیگه هم شروع شد... تازگی ها تو یه کافه کار میکنم که بالاش خونمه
جای قشنگیه و دوسش دارم
هر روز هزار تا مشتری میاد و میره و با اینکه سرم شلوغه اما این کارم رو دوست دارم ، شاید بهتره بگم بخاطر یک نفره که هر روز صبحم رو عاشقانه شروع میکنم .. یکی که چند روزه میاد به اینجا و تقریبا میشه گفت دلم رو برده
جین ویو
امروز قرار بود برم پیش هوسوک ..
بعدم میخواستم برم به کافه همیشگی
چند روزه میرم این کافه و یه جورایی حس خاصی نسبت بهش دارم...
اوههه دیر شده ، سریع رفتم دستشویی و کارای لازم رو انجام دادم ، بعدم اومدم و حاضر شدم و رفتم سمت ماشینم ...
رسیدم دم خونه هوپی و زنگ رو زدم ، چند ثانیه بعد در باز شد و من هم داخل شدم ...
تا ساعت ۲ ظهر با هوپی میگفتیم و میخندیدیم ، یهو یادم اومد کافه هم میخوام برم...
ایشششش بیخیال ، به هوپی گفتم و باهم رفتیم به کافه همیشگی
هیچکس نبود ، در رو باز کردیم و رفتیم تو ، چشمم خورد به پسری که صاحب اونجا بود ، یه لحظه جا خوردم ، واقعا زیبا بود ... بیخیال جین بشین سر جات
ویو نامی
اکثر مشتری هام رفته بودن ، دو دل بودم که کافه رو چند ساعت ببندم یا نه که صدای زنگ بالای در اومد .. فهمیدم مشتری های جدید داریم ، اما با فهمیدن اینکه کی اومده پروانه های دلم شروع کردن به پرواز ، ولی... اون... کیه کنارش ؟؟ دیدم یه لحظه وایستاد و نگام کرد ؛ اما بعد رفت و با پسر کناریش نشستن ...
ته دلم بغض کردم ، یعنی اون... هی نه نامجون تو نباید تسلیم شی
رفتم ازشون سفارش ها رو بگیرم
ویو هوپی
با جین رفتیم به کافه ای که میگفت ، صاحبش یه پسر جذاب و قد بلند بود
جین تا دیدش یه لحظه ایستاد ، عجیبه ... رفتیم و نشستیم ...
اومد تا ازمون سفارش ها رو بگیره .
میخواستم بدونم اسمش چیه ، پس پرسیدم (هوپی:+ ، نامی:- ، جین:×)
+ من یه نسکافه و کیک میخوام
- بله ، و ش.م.ا؟؟
×آه اوم من خب... منم یه کیک و قهوه
+ (اینا چرا اینجوری شدن؟) :/
- بله الان میارم
+ راستی
- جانم؟؟
+اسمتون چیه؟
- من؟ اِم خب... من نامجون هستم میتونید نامی صدام بزنید :)
+ باشه ممنونم نامی :]
ویو جین
اومد و سفارش ها رو گرفت ، چرا من اینجوری شدم؟؟ واااااا
که یهو هوپی اسمش رو پرسید ، چی؟؟؟ گفت جانم؟؟؟؟؟؟؟؟ نه گفت جانمممممم؟ به هوپی؟؟؟ هی چرا دارم حسودی میکنم؟ بیخیال پسر
پس اسمش نامجونه ، همینجور تو فکر بودم که هوپی جلوم بیشکن زد
+حواست کجاست جین؟؟
× چی ببخشید نفهمیدم ؟!
+ چیه نکنه عاشق شدی شیطونننن(نگاه های شیطانی)
×چی؟کی؟من؟؟؟ نه بابا ، تو هم توهم زدی هااا
+ تو که راست میگی (نگاه شیطانی)
که یهو یه پسر با لباس های مشکی و ماسک اومد تو و....
۲.۵k
۰۷ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.