زمان یخ زده
part ²¹
مینهو: بله.اینطوری همه چیز راحت تره. و باید به زودی صاحب فرزندی بشی
جین: امپراطور. میتونم چیزی بهتون بگم؟
مینهو: بله حتما.
جین: به نظرتون این درسته که منی که از خون شما نیستم و معلوم نیست کی هستم پادشاه این سرزمین بشم؟
مینهو: مهم قلب مهربونت هست سوکجین! فک میکنی چرا من هیچوقت امپراطوری رو دست هونگجون ندادم؟ از وقتی پسر اولم گونگجیونگ رفت....نمیدونستم باید چیکار بکنم
و اون بعد سال ها هم حتی به پدرش سر نزده
جین: درکتون میکنم امپراطور. مطمئن باشید یک پادشاه عالی برای این سرزمین میشم!
مینهو: این خیلی خوبه!
راستی قضیهی ازدواج هم.....چند تا دختر از خاندان سلطنتی هست که میتونی با اونا ازدواج کنی.
جین: ببخشید امپراطور...اما من عروس خودم رو انتخاب کردم
مینهو: واقعا؟ خوب اون کی هست؟
جین: کیم یانگهی....دختر کیم جائه پزشک دربار!
مینهو: به خدمتکارا میگم بیارنش...ببینم کیه که دل ولیعهد رو برده!
ویو یانگهی:
کنار دریاچه با تهیونگ نشسته بودیم و باهم حرف میزدیم
ته: اسم اولین بچه مون رو میزاریم سوهو و اسم دومی سوجون
یانگهی: آخه از حالا اسم بچه انتخاب میکنییی😑😑
ته: خوب باید تو کارمون منظم باشیم بعد هول هولی انتخاب نکنیم!
یانگهی: حالا یک عالمه وقت هست!
ته: چشم به هم بزاری میبینی سه تا بچه تو بغلته
یانگهی: تهیونگ دیگه میزنمتا!
ته: باشه باشه "خنده"
که فیلیکس و یه مردهی دیگه اومدن پیشمون و تعظیمی کردند و گفتن:
فیلیکس: بانو کیم...همین الان باید برید به قصر امپراطور
یانگهی: به قصر امپراطور؟ برای چی؟
فیلیکس: برید خودتون متوجه میشید...لطفا همراهم بیاید
یانگهی: ب..باشه...تهیونگ من میرم تو همینجا
ته: نه باهات میام بیرون منتظر میمونم
یانگهی: باشه
رفتیم اونجا و وارد قصر امپراطور شدم و تعظیم کردم که دیدم ولیعهد هم اونجا نشسته
مینهو: تو باید کیم یانگهی باشی!
یانگهی: بله.سرورم
مینهو: بیا جلوتر بشین
《رفتم و جلوتر نشستم》
مینهو: پدرت حالش چطوره؟ دیگه سری به ما نمیزنه.....اون دوست گونگجیونگم بود. یادمه که چقدر باهم بازی میکردن. بهش بگو اگر وقت کرد سری به ما هم بزند
یانگهی: چشم سرورم
مینهو: اما بحث اصلی! میخوام تو عروس خانوادهمون بشی
یانگهی: چ..چی؟
مینهو: تو همسر خوبی برای....سوکجین میشی.خیلی هم به هم میاید. نظرت چیه؟
یانگهی: .............
مینهو: پس مبارکه.هفتهی آینده عروسی شما.
جین: خیلی خوبه امپراطور
مینهو: الان میتونی بری
یانگهی: ب..بله...چشم
و......
خوب یکم قراره تلخ بشه داستان
اما میدونید من پایان خوش میذارم
آقا نظری چیزی هم دارید بگیددددد
به خدا دستتون نمیکشنه لایک کنید این همه دارم زحمت میکشم تو مدرسه میزارم.....
مینهو: بله.اینطوری همه چیز راحت تره. و باید به زودی صاحب فرزندی بشی
جین: امپراطور. میتونم چیزی بهتون بگم؟
مینهو: بله حتما.
جین: به نظرتون این درسته که منی که از خون شما نیستم و معلوم نیست کی هستم پادشاه این سرزمین بشم؟
مینهو: مهم قلب مهربونت هست سوکجین! فک میکنی چرا من هیچوقت امپراطوری رو دست هونگجون ندادم؟ از وقتی پسر اولم گونگجیونگ رفت....نمیدونستم باید چیکار بکنم
و اون بعد سال ها هم حتی به پدرش سر نزده
جین: درکتون میکنم امپراطور. مطمئن باشید یک پادشاه عالی برای این سرزمین میشم!
مینهو: این خیلی خوبه!
راستی قضیهی ازدواج هم.....چند تا دختر از خاندان سلطنتی هست که میتونی با اونا ازدواج کنی.
جین: ببخشید امپراطور...اما من عروس خودم رو انتخاب کردم
مینهو: واقعا؟ خوب اون کی هست؟
جین: کیم یانگهی....دختر کیم جائه پزشک دربار!
مینهو: به خدمتکارا میگم بیارنش...ببینم کیه که دل ولیعهد رو برده!
ویو یانگهی:
کنار دریاچه با تهیونگ نشسته بودیم و باهم حرف میزدیم
ته: اسم اولین بچه مون رو میزاریم سوهو و اسم دومی سوجون
یانگهی: آخه از حالا اسم بچه انتخاب میکنییی😑😑
ته: خوب باید تو کارمون منظم باشیم بعد هول هولی انتخاب نکنیم!
یانگهی: حالا یک عالمه وقت هست!
ته: چشم به هم بزاری میبینی سه تا بچه تو بغلته
یانگهی: تهیونگ دیگه میزنمتا!
ته: باشه باشه "خنده"
که فیلیکس و یه مردهی دیگه اومدن پیشمون و تعظیمی کردند و گفتن:
فیلیکس: بانو کیم...همین الان باید برید به قصر امپراطور
یانگهی: به قصر امپراطور؟ برای چی؟
فیلیکس: برید خودتون متوجه میشید...لطفا همراهم بیاید
یانگهی: ب..باشه...تهیونگ من میرم تو همینجا
ته: نه باهات میام بیرون منتظر میمونم
یانگهی: باشه
رفتیم اونجا و وارد قصر امپراطور شدم و تعظیم کردم که دیدم ولیعهد هم اونجا نشسته
مینهو: تو باید کیم یانگهی باشی!
یانگهی: بله.سرورم
مینهو: بیا جلوتر بشین
《رفتم و جلوتر نشستم》
مینهو: پدرت حالش چطوره؟ دیگه سری به ما نمیزنه.....اون دوست گونگجیونگم بود. یادمه که چقدر باهم بازی میکردن. بهش بگو اگر وقت کرد سری به ما هم بزند
یانگهی: چشم سرورم
مینهو: اما بحث اصلی! میخوام تو عروس خانوادهمون بشی
یانگهی: چ..چی؟
مینهو: تو همسر خوبی برای....سوکجین میشی.خیلی هم به هم میاید. نظرت چیه؟
یانگهی: .............
مینهو: پس مبارکه.هفتهی آینده عروسی شما.
جین: خیلی خوبه امپراطور
مینهو: الان میتونی بری
یانگهی: ب..بله...چشم
و......
خوب یکم قراره تلخ بشه داستان
اما میدونید من پایان خوش میذارم
آقا نظری چیزی هم دارید بگیددددد
به خدا دستتون نمیکشنه لایک کنید این همه دارم زحمت میکشم تو مدرسه میزارم.....
۳.۰k
۳۰ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.