پارت دوم
پارت دوم
#رها
یهو چشمم افتاد به قاب عکس مامانم بغلش کردم گریه میکردم ( همنجوری گریه میکنه میره سمت پنجره ) گریه هام تبدیل به هق هق شده بود که از پنجره طاها رو دیدم پسر خالهم که ۲ سالی میشد ندیدمش باهاش قهر بودم
طاها : وقتی فهمیدم خاله رزا ( مامان رها ) مرده ، با خودم گفتم که الان این مرده ( پدر رها )میره زن میگیره اولین جایی که رفتم خونه ی خاله رزا بود رفتم تو حیاط دیدم ماشین رها نیست ( الان میگین اینا قهر بودن از کجا فهمید ماشین رها نیست خب اینا قهر بودن خانواده ها که با هم رفت و امد داشتن فقط رها و طاها قهر بود ) فهمیدم که رفته از یکی به زور ادرس خودنش رو گرفتم و راه افتادم یه نیم ساعت بعد رسیدم دیدم ماشین رها جلوی خونه پارکه تا رفتم زنگ در رو بزنم ....
رها : انقدر دلم گرفته بود که با همون چشای گریون رفتم پایین پله ها رو ۲ ۳ تایی میرفتم رفتم .
از در بیرون رفتم و محکم بغلش کردم فقط تنها جمله ای که گفتم ...
رها : طاها تنهام نزار لطفا بعد همه جا سیاه شد و چیزی نفهمیدم
طاها: دیدم رها دویید بغلم منم از خدا خواسته دستامو دور کمر باریکش حلقه کردم و یه جمله گفت طاها تنهام نزار و بعد یهو تو بغلم بیهوش شد هر چی صداش زدم بیدار نشد که رایا از در خونه امد بیرون نگران بود گفت
رایا : با خواهرم چیکار کردی ؟؟ ها ها ( با گریه و داد )
طاها : خودش بیهوش شد ( نگران )
بغلش کردم و بردم گذاشتم رو مبل سرش رو پام بود و بعد یهو...
بمومنین تو خماری 😂😂😂
شوخی کردم دوباره میزارم
لایک تا ۶۰ تا بشه 》》 پارت بعد
#رها
یهو چشمم افتاد به قاب عکس مامانم بغلش کردم گریه میکردم ( همنجوری گریه میکنه میره سمت پنجره ) گریه هام تبدیل به هق هق شده بود که از پنجره طاها رو دیدم پسر خالهم که ۲ سالی میشد ندیدمش باهاش قهر بودم
طاها : وقتی فهمیدم خاله رزا ( مامان رها ) مرده ، با خودم گفتم که الان این مرده ( پدر رها )میره زن میگیره اولین جایی که رفتم خونه ی خاله رزا بود رفتم تو حیاط دیدم ماشین رها نیست ( الان میگین اینا قهر بودن از کجا فهمید ماشین رها نیست خب اینا قهر بودن خانواده ها که با هم رفت و امد داشتن فقط رها و طاها قهر بود ) فهمیدم که رفته از یکی به زور ادرس خودنش رو گرفتم و راه افتادم یه نیم ساعت بعد رسیدم دیدم ماشین رها جلوی خونه پارکه تا رفتم زنگ در رو بزنم ....
رها : انقدر دلم گرفته بود که با همون چشای گریون رفتم پایین پله ها رو ۲ ۳ تایی میرفتم رفتم .
از در بیرون رفتم و محکم بغلش کردم فقط تنها جمله ای که گفتم ...
رها : طاها تنهام نزار لطفا بعد همه جا سیاه شد و چیزی نفهمیدم
طاها: دیدم رها دویید بغلم منم از خدا خواسته دستامو دور کمر باریکش حلقه کردم و یه جمله گفت طاها تنهام نزار و بعد یهو تو بغلم بیهوش شد هر چی صداش زدم بیدار نشد که رایا از در خونه امد بیرون نگران بود گفت
رایا : با خواهرم چیکار کردی ؟؟ ها ها ( با گریه و داد )
طاها : خودش بیهوش شد ( نگران )
بغلش کردم و بردم گذاشتم رو مبل سرش رو پام بود و بعد یهو...
بمومنین تو خماری 😂😂😂
شوخی کردم دوباره میزارم
لایک تا ۶۰ تا بشه 》》 پارت بعد
۶۰.۴k
۲۰ اسفند ۱۳۹۹