ترکش خاطرات
#ترکش_خاطرات
#پارت_38
𓂃𓈒𓂃𓂃𓈒𓂃𓂃𓈒𓂃𓂃𓈒𓂃𓂃𓈒𓂃𓂃𓈒𓂃𓂃
(از زبون ندا)
دیدم رویا پشت میز نشسته و منتظر منه ، س... سلام
با لحن تحقیر آمیز صحبت میکرد:
بشین ! چرا ترسیدی ؟
_کاری با من داشتی ؟
خندید :
خب حتمن کار داشتم که گفتم بیای دیگه
_خب حرفتونو بزنید من کار دارم ، خونوادم منتظرمن ...
رویا : آخی ... اون موقعها که با مهرداد جونت میرفتی سفر هر شب کنارش میخابیدی خونوادت نگرانت نمیشدن ؟
_منظورتون ازین حرفا چیه ؟
رویا: ببین دختر جون منظور منو تو بهتر از همه میفهمی ! پاتو از زندگی ما بکش بیرون ؛ مهرداد دیگه نمیخاد ببینتت ... اگه عاشقشی آزارش نده بزار زندگیشو بکنه ! ...
•••
(از زبون بیتا)
برسام حالش بد شده بود ، بردنش اتاق سرمش بزنن ، منم روی صندلی نشستم و به همه خاطراتم باهاش فکر کردم ؛ بچه رو گذاشتم مهد بچه ها و رفتم سمت سروان ،،
سرشو به نشانه همدردی زمین انداخت : تسلیت میگم خدمتتون
بغض گلومو گرفته بود :
دلیل مرگشون چی بوده آقا ؟
اول چیزی نگفت :
عممم .... ظاهرن پزشکی قانونی دلیل مرگشونو آوردوز اعلام کردن ...
دستمو گذاشتم رو سرم
ادامه داد :
هرموقع پزشکی قانونی اطلاعات دقیقی به ما داد مطلعتون میکنیم ...
•••
(از زبون مهراوه)
مهرداد توی اتاقش نشسته بود ، یه قهوه درست کردم و رفتم سمت اتاقش ، در زدم :
بیا تو !
#پارت_38
𓂃𓈒𓂃𓂃𓈒𓂃𓂃𓈒𓂃𓂃𓈒𓂃𓂃𓈒𓂃𓂃𓈒𓂃𓂃
(از زبون ندا)
دیدم رویا پشت میز نشسته و منتظر منه ، س... سلام
با لحن تحقیر آمیز صحبت میکرد:
بشین ! چرا ترسیدی ؟
_کاری با من داشتی ؟
خندید :
خب حتمن کار داشتم که گفتم بیای دیگه
_خب حرفتونو بزنید من کار دارم ، خونوادم منتظرمن ...
رویا : آخی ... اون موقعها که با مهرداد جونت میرفتی سفر هر شب کنارش میخابیدی خونوادت نگرانت نمیشدن ؟
_منظورتون ازین حرفا چیه ؟
رویا: ببین دختر جون منظور منو تو بهتر از همه میفهمی ! پاتو از زندگی ما بکش بیرون ؛ مهرداد دیگه نمیخاد ببینتت ... اگه عاشقشی آزارش نده بزار زندگیشو بکنه ! ...
•••
(از زبون بیتا)
برسام حالش بد شده بود ، بردنش اتاق سرمش بزنن ، منم روی صندلی نشستم و به همه خاطراتم باهاش فکر کردم ؛ بچه رو گذاشتم مهد بچه ها و رفتم سمت سروان ،،
سرشو به نشانه همدردی زمین انداخت : تسلیت میگم خدمتتون
بغض گلومو گرفته بود :
دلیل مرگشون چی بوده آقا ؟
اول چیزی نگفت :
عممم .... ظاهرن پزشکی قانونی دلیل مرگشونو آوردوز اعلام کردن ...
دستمو گذاشتم رو سرم
ادامه داد :
هرموقع پزشکی قانونی اطلاعات دقیقی به ما داد مطلعتون میکنیم ...
•••
(از زبون مهراوه)
مهرداد توی اتاقش نشسته بود ، یه قهوه درست کردم و رفتم سمت اتاقش ، در زدم :
بیا تو !
۹۷۳
۱۳ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.