فرهاد پیربال
(۱۶)
دلم میسوزد برای خودم!
احساس میکنم
کسی مرا نمیفهمد،
هیچکس قدر مرا نمیداند!.
(۱۷)
من دلی به تو دادم،
که فقط،
مادرم در آن جای داشت.
(۱۸)
مرا دیوانه میخوانند!
اما وقتی که بمیرم،
در مراسم ختمم خواهند گفت:
- ملت کُرد،
شخصیت بزرگی را از دست داد.
(۱۹)
جهان، آن نیست که
من در آن زندگی میکنم،
بلکه آن چیزیست
که من درستش میکنم.
(۲۰)
در کردستان کارها را تقسیم کردهاند
مردم رنج میکشند و
مسئولان هم
بر رنج مردم سوارند.
(۲۱)
غروبی سرد بود که پرسید:
- سرما را دوست داری؟
گفتم: نه! بیتو بودن را دوست دارم.
(۲۲)
بیا با هم رهسپار شویم!
ای همراه من،
ای شعر!
بیا برای همیشه این سرزمین را ترک کنیم.
جهانی دیگر در آنسوی
چشمانتظار قدمهای دربدر ماست.
(۲۳)
ساعت برای چهام است؟!
تا که همهی دقایقم،
شبیه هم باشند؟!
(۲۴)
همراه تو،
در زیر هیچ رگبار و بارانی،
آرزوی آفتاب را نخواهم کرد...
همراه تو،
در جهنم هم،
آه برای رفتن به بهشت نخواهم کشید.
شعر: #فرهاد_پیربال
برگردان: #زانا_کوردستانی
دلم میسوزد برای خودم!
احساس میکنم
کسی مرا نمیفهمد،
هیچکس قدر مرا نمیداند!.
(۱۷)
من دلی به تو دادم،
که فقط،
مادرم در آن جای داشت.
(۱۸)
مرا دیوانه میخوانند!
اما وقتی که بمیرم،
در مراسم ختمم خواهند گفت:
- ملت کُرد،
شخصیت بزرگی را از دست داد.
(۱۹)
جهان، آن نیست که
من در آن زندگی میکنم،
بلکه آن چیزیست
که من درستش میکنم.
(۲۰)
در کردستان کارها را تقسیم کردهاند
مردم رنج میکشند و
مسئولان هم
بر رنج مردم سوارند.
(۲۱)
غروبی سرد بود که پرسید:
- سرما را دوست داری؟
گفتم: نه! بیتو بودن را دوست دارم.
(۲۲)
بیا با هم رهسپار شویم!
ای همراه من،
ای شعر!
بیا برای همیشه این سرزمین را ترک کنیم.
جهانی دیگر در آنسوی
چشمانتظار قدمهای دربدر ماست.
(۲۳)
ساعت برای چهام است؟!
تا که همهی دقایقم،
شبیه هم باشند؟!
(۲۴)
همراه تو،
در زیر هیچ رگبار و بارانی،
آرزوی آفتاب را نخواهم کرد...
همراه تو،
در جهنم هم،
آه برای رفتن به بهشت نخواهم کشید.
شعر: #فرهاد_پیربال
برگردان: #زانا_کوردستانی
۸۳۰
۱۶ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.