ℙ𝕒𝕣𝕥 𝟚𝟚
ℙ𝕒𝕣𝕥 𝟚𝟚
تهیونگ ♤
سوآه ☆
مرد غریبه😶(یا همون شاهزاده) ♧
┈••✾••✾••✾••┈
"عشق آتش است
اما هرگز نمیتوانی بگویی قلبت را گرم خواهد کرد یا خانهات را میسوزاند...
نوشته ۳ آوریل ۰۰:۳۱ بامداد "
┈••✾••✾••✾••┈
♤ امشب خوشحالی؟
☆ خوشحال؟
♤ انگار روبهراه تری، در مورد دیشب.....
☆ چیز مهمی نبود، فقط دلم یکم تنگ شده بود
♤ تو واقعا محافظه کاری
لبخندی زدم و سمتش برگشتم
☆ تو چه رابطهای رو ترجیح میدی؟
♤ منظورت؟
☆ چه رابطهعاشقانه ای رو ترجیح میدی؟ عشق یکطرفه یا عشقِ اشتباه؟
♤ عشقِ اشتباه؟
☆ بعضی عشقها اشتباهن
♤ اگر اسمش عشقِ اشتباهه چرا باید درگیرش شد؟
☆ نظرت رو نگفتی
♤ هیچکدوم(خنده موذیانه)
من عاشق رابطهی تو رخت خوابمم!
آب دهنم رو قورت دادم و گفتم:
☆ اوه خدای من!
فکر نمیکردم همچین آدمی باشی کیم تهیونگ
♤ اشتباه نکن(در حال خنده)
منظورم اینه عاشق رابطه خودم با رخت خوابم هستم،
پای هیچ فرد دیگه ای وسط نیست
هیچ تعهدی هم لازم نیست
من و رخت خوابم فقط هرشب با هم میخوابیم
☆ متاسفم(در حال فرو رفتن در زمین)
الان متوجه شدم
♤ بهتر نیست بری بخوابی؟ خوب بخواب، خوب زندگی کن و خوب دل از تاریکی های دنیا بشور
☆ داری نصیحتم میکنی؟ اما جناب کیم من....
♤ یادآوری بعضی چیزا ضرری نداره
☆ بله درسته
♤ فکر کنم یکی منتظرته
☆ منتظر من؟ نه همه خوابیدن فقط منوتو هنوز بیداریم
♤ منظورم خانوادت نیست، میشناسیش؟ از پارسال هر شب اینجا بودم دیدم که داره قدم میزنه و انگار ....
☆ کجا؟
با انگشت جایی که پسر در حال قدم زدن بود رو بهم نشون داد
☆ عجیبه! چهرش هم قابل تشخیص نیست؛ فردا به بابا میگم
♤ باشه من رفتم، شب بخیر
☆ با رخت خواب بهت خوش بگذره
♤ من مطمئن میشم دوتامون خوب بخوابیم(با خنده)
انگار هنوز اونجا ایستاده بود
یکی صداش کرد، برگشت و من فرصتی برای قایم شدن بین گلها پیدا کردم
مرد: اینجایید؟
♧ آروم تر مینسو
مرد: بهتر نیست برگردین شاهزاده؟
♧ مگه نگفتم من رو شاهزاده صدا نکن؟، الان که دوباره پادشاهی نیست نظام تغییر کرده آقای محترم...
مرد: حق با شماست اما مگه واژهای بهتر برای توصیف شما هست؟
♧ بههرحال من که.....
مرد: میدونم میخواید چیبگید، نیازی به گفتن دوباره نیست ولی خب شاهزاده......
♧ نه... شاهزاده نه... بیا بریم نه تو کوتاه میای و نه من، این بحث فایده ای نداره
مرد: مگه این خونه چیداره که اینطور نگاش میکنید؟
♧ سادهست... زندگی
مرد: ولی....
♧ فکر نمیکنم لازم باشه بهت توضیح بدم درسته؟
┈••✾••✾••✾••┈
کلاهی که سرش بود نمیذاشت چهرش رو ببینم، انگار یک چیزی رو توی این محله گم کرده بود.
با اومدن اون آقا همراهش برگشت و....
تهیونگ ♤
سوآه ☆
مرد غریبه😶(یا همون شاهزاده) ♧
┈••✾••✾••✾••┈
"عشق آتش است
اما هرگز نمیتوانی بگویی قلبت را گرم خواهد کرد یا خانهات را میسوزاند...
نوشته ۳ آوریل ۰۰:۳۱ بامداد "
┈••✾••✾••✾••┈
♤ امشب خوشحالی؟
☆ خوشحال؟
♤ انگار روبهراه تری، در مورد دیشب.....
☆ چیز مهمی نبود، فقط دلم یکم تنگ شده بود
♤ تو واقعا محافظه کاری
لبخندی زدم و سمتش برگشتم
☆ تو چه رابطهای رو ترجیح میدی؟
♤ منظورت؟
☆ چه رابطهعاشقانه ای رو ترجیح میدی؟ عشق یکطرفه یا عشقِ اشتباه؟
♤ عشقِ اشتباه؟
☆ بعضی عشقها اشتباهن
♤ اگر اسمش عشقِ اشتباهه چرا باید درگیرش شد؟
☆ نظرت رو نگفتی
♤ هیچکدوم(خنده موذیانه)
من عاشق رابطهی تو رخت خوابمم!
آب دهنم رو قورت دادم و گفتم:
☆ اوه خدای من!
فکر نمیکردم همچین آدمی باشی کیم تهیونگ
♤ اشتباه نکن(در حال خنده)
منظورم اینه عاشق رابطه خودم با رخت خوابم هستم،
پای هیچ فرد دیگه ای وسط نیست
هیچ تعهدی هم لازم نیست
من و رخت خوابم فقط هرشب با هم میخوابیم
☆ متاسفم(در حال فرو رفتن در زمین)
الان متوجه شدم
♤ بهتر نیست بری بخوابی؟ خوب بخواب، خوب زندگی کن و خوب دل از تاریکی های دنیا بشور
☆ داری نصیحتم میکنی؟ اما جناب کیم من....
♤ یادآوری بعضی چیزا ضرری نداره
☆ بله درسته
♤ فکر کنم یکی منتظرته
☆ منتظر من؟ نه همه خوابیدن فقط منوتو هنوز بیداریم
♤ منظورم خانوادت نیست، میشناسیش؟ از پارسال هر شب اینجا بودم دیدم که داره قدم میزنه و انگار ....
☆ کجا؟
با انگشت جایی که پسر در حال قدم زدن بود رو بهم نشون داد
☆ عجیبه! چهرش هم قابل تشخیص نیست؛ فردا به بابا میگم
♤ باشه من رفتم، شب بخیر
☆ با رخت خواب بهت خوش بگذره
♤ من مطمئن میشم دوتامون خوب بخوابیم(با خنده)
انگار هنوز اونجا ایستاده بود
یکی صداش کرد، برگشت و من فرصتی برای قایم شدن بین گلها پیدا کردم
مرد: اینجایید؟
♧ آروم تر مینسو
مرد: بهتر نیست برگردین شاهزاده؟
♧ مگه نگفتم من رو شاهزاده صدا نکن؟، الان که دوباره پادشاهی نیست نظام تغییر کرده آقای محترم...
مرد: حق با شماست اما مگه واژهای بهتر برای توصیف شما هست؟
♧ بههرحال من که.....
مرد: میدونم میخواید چیبگید، نیازی به گفتن دوباره نیست ولی خب شاهزاده......
♧ نه... شاهزاده نه... بیا بریم نه تو کوتاه میای و نه من، این بحث فایده ای نداره
مرد: مگه این خونه چیداره که اینطور نگاش میکنید؟
♧ سادهست... زندگی
مرد: ولی....
♧ فکر نمیکنم لازم باشه بهت توضیح بدم درسته؟
┈••✾••✾••✾••┈
کلاهی که سرش بود نمیذاشت چهرش رو ببینم، انگار یک چیزی رو توی این محله گم کرده بود.
با اومدن اون آقا همراهش برگشت و....
۱۶.۲k
۲۸ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.