عاشقانه
نـازنیـنم خوابـم آمد ، نغمه خوانی کرد و رفت
بـا نـگاهـی دلـبرانـه دل ستـانـی کــرد و رفت
در خیــالـم آمــده تـا زنــدگـانـی ســـر کــند
خـواب من انـدک زمانی زنـدگانی کرد و رفت
لـحظه ای تـابیـد در ایــن کلـبه ی ویـرانه ام
صـورتــش را قـــرص مـاهِ آسمانی کرد و رفت
یـاد کــرد از عـاشـق دیوانـه اش وقـتِ سحر
یـادِ خـود را در درونـم جـاودانـی کـرد و رفت
صبـح دیـدم رنگ و بوی خانه تغییر کرده بود
خانه ی بی بـرگ و بو را ارغوانی کردو رفت
گَــرد پـای نازنیـنش مـانـده در مسـکیـن سـرا
ایـن مـحقر خـانـه ام را گلـفـشانـی کرد و رفت
بـا نـگاهـی ســر به زیـر و با سـلامی زیـر لـب
بـا دل آســیمه ســر نـامهـربـانـی کــرد و رفت
مجمر خون شد دل و چشمم از آن موی پریش
دل پریـشان کرد و عقلم را روانـی کرد و رفت
بـا نـگاهـی دلـبرانـه دل ستـانـی کــرد و رفت
در خیــالـم آمــده تـا زنــدگـانـی ســـر کــند
خـواب من انـدک زمانی زنـدگانی کرد و رفت
لـحظه ای تـابیـد در ایــن کلـبه ی ویـرانه ام
صـورتــش را قـــرص مـاهِ آسمانی کرد و رفت
یـاد کــرد از عـاشـق دیوانـه اش وقـتِ سحر
یـادِ خـود را در درونـم جـاودانـی کـرد و رفت
صبـح دیـدم رنگ و بوی خانه تغییر کرده بود
خانه ی بی بـرگ و بو را ارغوانی کردو رفت
گَــرد پـای نازنیـنش مـانـده در مسـکیـن سـرا
ایـن مـحقر خـانـه ام را گلـفـشانـی کرد و رفت
بـا نـگاهـی ســر به زیـر و با سـلامی زیـر لـب
بـا دل آســیمه ســر نـامهـربـانـی کــرد و رفت
مجمر خون شد دل و چشمم از آن موی پریش
دل پریـشان کرد و عقلم را روانـی کرد و رفت
۸.۳k
۲۶ آذر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.