part 12
همونطور که با چشمای به خون نشسته به جونگهی نگاه میکرد،دستش رو پشت زانوی جونگکوک قرار داد و براید استایل بغلش کرد.با قدمای محکمی از دستشویی خارج شد و جونگکوک رو روی تختش گذاشت.بعد،دوباره به سمت دستشویی رفت و در رو پشت سرش بست.به سمت جونگهی که با ترس نامحسوسی نگاهش میکرد رفت_مگه نگفته بودم دردسر درست نکن؟
جونگهی جوابی نداد و تهیونگ ادامه داد_دستاتو میشکونم اگه یه بار دیگه بهش دست بزنی فهمیدی؟!
جونگهی نامحسوس بزاقشو قورت داد_چرا؟...راستشو بگو رئیس ازش خوشت میاد؟
تهیونگ پوزخندی زد_آره
همونطور که پوزخند روی لبش داشت،ابرو بالا انداخت_و میدونی که روی اموالم حساسم
یهو حالتش جدی شد_دیگه دستاتو نمیشکونم..
حرفش رو توی صورتش کوبید و از زیر دندوناش غرید_میکُشمت!
جونگهی با اینکه نمیخواست،اما سر تکون داد.خب کی بود که از لحن صدا و چشمای نافذ کیم تهیونگ نترسه؟!
~~
_قبل از جونگکوک کی مسئول غذا بود؟به اون بگو صبحانه حاضر کنه
جیمین سر تکون داد و درحالی که دستاشو توی جیب شلوارش فرو میبرد،به کوک نگاه کرد و لب زد_چش شده؟
تهیونگ از سیگارش کام گرفت_بی هوشه..تا یه ساعت دیگه بیدار میشه
جیمین سر تکون داد و رفت و تهیونگ به جونگکوک نگاه کرد.پوزخندی گوشه لبش نشست؛
اون پسر مظلوم و بیگناه،دل کیم تهیونگ،بزرگترین خلافکار اون زندان رو برده بود!
~~
با ترس سرجاش نشست و دستی به گردنش کشید.به اطراف نگاه کرد؛مثل همه بعد از ظهرها همه درحال یه کاری بودن.چشمش رو بینشون چرخوند و وقتی جونگهی رو دید که بهش زل زده بود،ترس بدی به جونش افتاد.
_آروم باش،کاری باهات نداره
جونگکوک به تهیونگ که کنار تختش ایستاده بود،نگاه کرد_م..من _ردیفش کردم...دیگه اذیتت نمیکنه
جونگکوک هنوز توی شُک بود؛تهیونگ منتظر جوابی نموند و ازش دور شد و به سمت چند نفر دیگه رفت.
ذهن جونگکوک آشفته بود،نمیتونست هضم کنه.قضیهی صبح رو،بیهوش شدنش،اینجوری بههوش اومدنش،اینکه چی شد و چجوری شد و اینکه تهیونگ الان چی گفت.
هنوزم میترسید،ترس توی کل بدنش رخنه کرده بود! خودشو روی تخت جمع کرد و پلکاشو محکم روی هم فشرد.
جونگهی جوابی نداد و تهیونگ ادامه داد_دستاتو میشکونم اگه یه بار دیگه بهش دست بزنی فهمیدی؟!
جونگهی نامحسوس بزاقشو قورت داد_چرا؟...راستشو بگو رئیس ازش خوشت میاد؟
تهیونگ پوزخندی زد_آره
همونطور که پوزخند روی لبش داشت،ابرو بالا انداخت_و میدونی که روی اموالم حساسم
یهو حالتش جدی شد_دیگه دستاتو نمیشکونم..
حرفش رو توی صورتش کوبید و از زیر دندوناش غرید_میکُشمت!
جونگهی با اینکه نمیخواست،اما سر تکون داد.خب کی بود که از لحن صدا و چشمای نافذ کیم تهیونگ نترسه؟!
~~
_قبل از جونگکوک کی مسئول غذا بود؟به اون بگو صبحانه حاضر کنه
جیمین سر تکون داد و درحالی که دستاشو توی جیب شلوارش فرو میبرد،به کوک نگاه کرد و لب زد_چش شده؟
تهیونگ از سیگارش کام گرفت_بی هوشه..تا یه ساعت دیگه بیدار میشه
جیمین سر تکون داد و رفت و تهیونگ به جونگکوک نگاه کرد.پوزخندی گوشه لبش نشست؛
اون پسر مظلوم و بیگناه،دل کیم تهیونگ،بزرگترین خلافکار اون زندان رو برده بود!
~~
با ترس سرجاش نشست و دستی به گردنش کشید.به اطراف نگاه کرد؛مثل همه بعد از ظهرها همه درحال یه کاری بودن.چشمش رو بینشون چرخوند و وقتی جونگهی رو دید که بهش زل زده بود،ترس بدی به جونش افتاد.
_آروم باش،کاری باهات نداره
جونگکوک به تهیونگ که کنار تختش ایستاده بود،نگاه کرد_م..من _ردیفش کردم...دیگه اذیتت نمیکنه
جونگکوک هنوز توی شُک بود؛تهیونگ منتظر جوابی نموند و ازش دور شد و به سمت چند نفر دیگه رفت.
ذهن جونگکوک آشفته بود،نمیتونست هضم کنه.قضیهی صبح رو،بیهوش شدنش،اینجوری بههوش اومدنش،اینکه چی شد و چجوری شد و اینکه تهیونگ الان چی گفت.
هنوزم میترسید،ترس توی کل بدنش رخنه کرده بود! خودشو روی تخت جمع کرد و پلکاشو محکم روی هم فشرد.
۳.۹k
۰۷ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.