✙๖ۣۜD๖ۣۜE๖ۣۜW๖ۣۜO๖ۣۜN✙PART 8✙
✙๖ۣۜD๖ۣۜE๖ۣۜW๖ۣۜO๖ۣۜN✙PART 8✙
◍ حدود یک ساعت بود که داشت راه میرفت و تشنه خون بود نفس نفس میزد و چشم هاش تار میدید که سرش رو گرفت بالا و تا خاست از خستگی بیوفته زمین دروازه شهر رو از 100 متر جلو تر دید و امید گرفت و با خنده به راهش ادامه داد ....
وقتی به دروازه رسید ، چند دقیقه ای رو اونجا کنار یه درخت استراحت کرد که چشمش به توپ پنبه ای سفید و نرمی از پشت بوته ها خورد چشماش رو تنگ کرد که ببینه چیه
که یهو اون توپ سفید و پشمالو رفت لا به لای بوته ها
با م. دش فکر کرد که اگه موجود زنده باشه که خیلی عالی میشه.... ، بلند شد و رفت نزدیک تر بوته ها رو زد کنار و با یه خرگوش سفید پشمالو و کوچیک روبه رو شد و گفت { اینم غذای امروز ، خیلی منتظر بودم }
و قبل از اینکه خرگوش متوجه وجود ا/ت بشه با سرعت گردن خرگوش رو گرفت و دهنشو باز کرد، دندون های نیشِش با درد از لسه بیرون زد و گاز وحشت ناکی از گردن خرگوش گرفت ....
بعد از اینکه یه چیزی خورد و دیگه گرسنش نبود سعی کرد به راهش ادامه بده اما با انرژی تر
بعد از چند ثانیه به شهر رسید و از اولین نفری که دید [ یه مرد جوون که صاحبه یه تعمیر گاه بود ]
پرسید ◍
○ _ سلام.... ببخشید شما خانواده کالن ها رو میشناسین؟
◎ _ سلام ، کالن؟ آره اونا معروفن همه اونا رو میشناسن
○ _ ها خوب میشه آدرسشون رو به من بدین لطفا
◎ _ من نمیدونم کجان فقط شنیدم که خونه اونا 3 کیلومتر پشت دانشگاه مرکزی شهره و تا اونجا با پای پیاده نیم ساعت راهه
○ _ خیلی ممنون آقا
◍ سرش رو پاین انداخت و راهش رو به سمت مرکز شهر گرفت ، از چند نفر هم آدرس پرسید و اونا هم گفتن پشت دانشگاه مرکزیه
چند دقیقه ای داشت راه میرفت و سرش پایین بود، که یهو به یه پسر جوون بر خورد کرد ◍
○ _ اوخ
✤ عا سلام..... ببخشید.... تقصیر من بود.... متاسفم
○ _ نه نه تقصیر من بود من سرم پاین بود و ندیدمتون
✤ حالا اسمت چیه
○ _ اسمم..... اسمم مینهیه ا/ت صدام کن
✤ خیلی خوب ا/ت منم ادوارد هستم ، خوش بختم
○ _ همچنین آقای ادوارد
✤ خوب تو اینجا چیکار داشتی میکردی؟ کجا میرفتی
○ _ راستش من دنبال کالن ها میگردم میشه به من بگین کجا میشه پیداشون کرد
✤ عام صبر کن ببینم تو رو دوون فرستاده؟
○ _ آره آره خودش فرستاده خودشه
✤ اوه ببخشید نشناختم من ادوارد کالن هستم خوشبختم
○ _ واقعا؟ خیلی خوشحالم که پیداتون کردم
✤ همراهم بیا، میبرمت پیش خانوادمون
◍ با ذوق و شوق دنبال ادوارد راه افتاد اما هنوز هم به فکر دوون بود
الان خابه یا بیدار
حالش خوبه ؟ چیکار میکنه ؟ اونم به فکر ا/ت هست؟؟ ◍
✙✙✙✙✙✙✙✙✙✙✙✙✙✙✙✙
پارت 8 کامنت پلیز و ممنون
◍ حدود یک ساعت بود که داشت راه میرفت و تشنه خون بود نفس نفس میزد و چشم هاش تار میدید که سرش رو گرفت بالا و تا خاست از خستگی بیوفته زمین دروازه شهر رو از 100 متر جلو تر دید و امید گرفت و با خنده به راهش ادامه داد ....
وقتی به دروازه رسید ، چند دقیقه ای رو اونجا کنار یه درخت استراحت کرد که چشمش به توپ پنبه ای سفید و نرمی از پشت بوته ها خورد چشماش رو تنگ کرد که ببینه چیه
که یهو اون توپ سفید و پشمالو رفت لا به لای بوته ها
با م. دش فکر کرد که اگه موجود زنده باشه که خیلی عالی میشه.... ، بلند شد و رفت نزدیک تر بوته ها رو زد کنار و با یه خرگوش سفید پشمالو و کوچیک روبه رو شد و گفت { اینم غذای امروز ، خیلی منتظر بودم }
و قبل از اینکه خرگوش متوجه وجود ا/ت بشه با سرعت گردن خرگوش رو گرفت و دهنشو باز کرد، دندون های نیشِش با درد از لسه بیرون زد و گاز وحشت ناکی از گردن خرگوش گرفت ....
بعد از اینکه یه چیزی خورد و دیگه گرسنش نبود سعی کرد به راهش ادامه بده اما با انرژی تر
بعد از چند ثانیه به شهر رسید و از اولین نفری که دید [ یه مرد جوون که صاحبه یه تعمیر گاه بود ]
پرسید ◍
○ _ سلام.... ببخشید شما خانواده کالن ها رو میشناسین؟
◎ _ سلام ، کالن؟ آره اونا معروفن همه اونا رو میشناسن
○ _ ها خوب میشه آدرسشون رو به من بدین لطفا
◎ _ من نمیدونم کجان فقط شنیدم که خونه اونا 3 کیلومتر پشت دانشگاه مرکزی شهره و تا اونجا با پای پیاده نیم ساعت راهه
○ _ خیلی ممنون آقا
◍ سرش رو پاین انداخت و راهش رو به سمت مرکز شهر گرفت ، از چند نفر هم آدرس پرسید و اونا هم گفتن پشت دانشگاه مرکزیه
چند دقیقه ای داشت راه میرفت و سرش پایین بود، که یهو به یه پسر جوون بر خورد کرد ◍
○ _ اوخ
✤ عا سلام..... ببخشید.... تقصیر من بود.... متاسفم
○ _ نه نه تقصیر من بود من سرم پاین بود و ندیدمتون
✤ حالا اسمت چیه
○ _ اسمم..... اسمم مینهیه ا/ت صدام کن
✤ خیلی خوب ا/ت منم ادوارد هستم ، خوش بختم
○ _ همچنین آقای ادوارد
✤ خوب تو اینجا چیکار داشتی میکردی؟ کجا میرفتی
○ _ راستش من دنبال کالن ها میگردم میشه به من بگین کجا میشه پیداشون کرد
✤ عام صبر کن ببینم تو رو دوون فرستاده؟
○ _ آره آره خودش فرستاده خودشه
✤ اوه ببخشید نشناختم من ادوارد کالن هستم خوشبختم
○ _ واقعا؟ خیلی خوشحالم که پیداتون کردم
✤ همراهم بیا، میبرمت پیش خانوادمون
◍ با ذوق و شوق دنبال ادوارد راه افتاد اما هنوز هم به فکر دوون بود
الان خابه یا بیدار
حالش خوبه ؟ چیکار میکنه ؟ اونم به فکر ا/ت هست؟؟ ◍
✙✙✙✙✙✙✙✙✙✙✙✙✙✙✙✙
پارت 8 کامنت پلیز و ممنون
۱۱.۴k
۲۴ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.