✨پارت نه✨
ته:من باید برم پیش بابام ولی نمیتونم تو رو اینجا تنها بزارم یا: لطفاً نرو ممکن خطرناک باشه ته:اون پدرم با من کاری نداره یا:من میروم پیش دوستام اتفاقی برام نمی افته ته:من دیگه میرم لطفاً مواظب خودت باش یا:من چیزیم نمیشه (لباس ته اسلاید 3) و اون هم رفت ومن هم رفتم و همه چیز رو به دوستم گفتم و اون خیلی نگران شود یا:نگران نباش من خوبم و بهش گفتم بیا بریم صبحونه بخوریم گشنمه یونا:تو نرو بیرون من میارم برات یا:نیازی نیست من خوبم و آخرش هم رفت و صبحونه رو آورد و خوردیم و فیلم نگاه کردیم و صدای در اومد یونا: خیلی ترسید ومنم گفتم نترس حتماً ته و رفتم پیش در و واقعاً هم ته بود ته: گفته بودی از اتاق نمی ای بیرون و من هم گفتم میدونستم تویی حالا چی شد پدرم گفت که اون نبود ولی من میدونم که کار اون بود چون کسی اینجا نه تو رو می شناسه نه از وجود تو خبر داره مگه بابات می دونست نه ولی حتماً کسی رو فرستاده تا ببینه چرا نظرم
اوز شد و در همون لحظه یک مرد با ماسک و چاقو 🔪 از در خونه با زور آمد تو و داشت به سمتم در همون لحظه ته جلوم ظاهر شد و یونا جیغ کشید و ته چاقو 🔪 خورد و اون مرد فرار کرد و من داشتم دیوونه میشدم و گریه میکردم😭 و سهون اومد و با کمک اون ته رو روی تخت بردیم ته دستم رو گرفته بود و گفت من خوبم ومن داشتم همینجوری گریه میکردم و ما اون جارو نمی شناختیم و من رفتم سری جعبه کمکهای اولیه رو آوردم و یکم از مامانم یاد گرفته بودم رو انجام دادم و زخمش رو پانسمان کردم اون خون زیادی ازش رفته بود برای همین بیهوش شده بود و شب 🌃 شد ومن پاین تخت خوابم برد بود و اون به هوش آمده بود زل زده بود بهم و من بیدار شدم یا:بیدار شدی ته:دوستت دارم یا:منم همینطور وایسا داری چیکار می کنی اون می خواست بلندش و بغلم کنه بشین ممکنه دوباره خون ریزی کنی و دستم رو گرفت و گفت حالت خوبه آره من خوبم 💖ولی واقعا نمی تونم این همه چیز رو نادیده بگیرم و تو به جای من آسیب ببینی و من دوباره گریم گرفت و اشکام رو پاک کرد و گفت گریه نکن برای من فقط تو مهمی
🗡️پایان قسمت 🗡️
اوز شد و در همون لحظه یک مرد با ماسک و چاقو 🔪 از در خونه با زور آمد تو و داشت به سمتم در همون لحظه ته جلوم ظاهر شد و یونا جیغ کشید و ته چاقو 🔪 خورد و اون مرد فرار کرد و من داشتم دیوونه میشدم و گریه میکردم😭 و سهون اومد و با کمک اون ته رو روی تخت بردیم ته دستم رو گرفته بود و گفت من خوبم ومن داشتم همینجوری گریه میکردم و ما اون جارو نمی شناختیم و من رفتم سری جعبه کمکهای اولیه رو آوردم و یکم از مامانم یاد گرفته بودم رو انجام دادم و زخمش رو پانسمان کردم اون خون زیادی ازش رفته بود برای همین بیهوش شده بود و شب 🌃 شد ومن پاین تخت خوابم برد بود و اون به هوش آمده بود زل زده بود بهم و من بیدار شدم یا:بیدار شدی ته:دوستت دارم یا:منم همینطور وایسا داری چیکار می کنی اون می خواست بلندش و بغلم کنه بشین ممکنه دوباره خون ریزی کنی و دستم رو گرفت و گفت حالت خوبه آره من خوبم 💖ولی واقعا نمی تونم این همه چیز رو نادیده بگیرم و تو به جای من آسیب ببینی و من دوباره گریم گرفت و اشکام رو پاک کرد و گفت گریه نکن برای من فقط تو مهمی
🗡️پایان قسمت 🗡️
۸.۵k
۲۰ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.