[[من مُردم!!]
[[منمُردم!!]
خسته شده بودم از این زندگی،بسه دیگه وقتشه بمیرم!!!
بدون هیچ فکری شب بخیر گفتم و رفتم توی اتاقم و نشستم روی صندلیم،قلم و کاغذ آماده بود برای اینکه دلیل مرگم رو بنویسم..ولی اشکام..نتونستم بنویسم برای آخرین بار به صورتم توی آینه نگاه کردم و رفتم تو حموم آروم رگم دستم رو زدم..
به خودم گفتم"تبریک!تو مردی:)"
فکر کردم همه چیز تموم شده و مُردم،شاد بودم از مرگم که یهو صدای جیغ مامانم رو از دیدن جشد بی جونم دیدم!آخه روح شدم،بغلم کرد،با اینکه مرده بودم ولی اشکاش رو روی صورتم حس میکردم..یهو اشکام جاری شدن میخواستم بغلش کنم دلداریش یدم ولی من...مرده بودم دیگه چیکار میتونستم بکنم !؟!
بعد از یه ساعت گریه زنگ زد به بابام
بابام با عجله خودشو رسوند خونه،اوین بار بود گریه کردنشو میدیدم!راستش سخت بود برام:)
دیدن ناراحتی پدرم خیلی سخت بود:)خلاصه..رفتن خواهرمو از دانشگاه برداشتن منم تو ماشین بودم و ناظر تمام ماجرا!هیچی نگفتن بهش،بعد که رسیدیم خونه بهش گفتن که من مردم و زدن زیر گریه:)
خواهرم همینجوری خشکش زده بود گفت"ینی چی مرده؟چی میگین؟"
هیچی نگفتن..با عصبانیت گفت"این چه شوخی مسخرهایه؟!"
گفتن"شوخی نیست"..اون رفت تو اتاق منم پشت سرش..
ذره ای گریه نکرد فقط داشت سقفو نگاه میکرد..زیر لب زمزمه کرد"نکنه تقصیر من بود آخه نذاشتم تو اتاقم بشینه و از پنجره بیرونو نگاه کنه"اون خودشو مقصر میدونست..
بعد سه روز مامان که از خونه بیرون نرفته بود رفت مدرسه که دلیل غیبت هام رو بگه..به مدیر و معلما گفت که من مُردم..همشون گریه کردن،معلمم فک میکرد مقصره چون وقتی نمرمو کم گرفته بودم دعوام کرد..!دوستام گریه کردن و فکر میکردن بخاطر شوخی هایی که باهام کردم خودکشی کردم..
حتی اون خانوم مهربونی که برامون ناهار درست میکرد و میفروخت فک کرد که گرون می فروخت به خاطر همین از مدرسه رفت!
صبر کن یه لحظه..!اصلا من به خاطر چی خودکشی کردم؟!چرا یادم نمیاد دلیلی؟!
من چیکار کردم!؟!همه رو ناراحت کردم،اذیت کردم به بعدش فکر نکرده بودم که چی میشه..خانوادم،دوستام..حتی موبایلی که عاشقش بودم:))هموشونو یادم رفت،ولشون کردم..
مراسم تشییع جنازه من انجام شد،خیلی شلوغ بود،همه بچه های مدرسه با همه معلما و خانواده هاشون اومده بودن،همه آشناها اونجا بودن،گریه میکردن!!بعضی از دوستایِ مجازیمم میتونستم ببینم..فرندای ویسگون ام
خسته شده بودم از این زندگی،بسه دیگه وقتشه بمیرم!!!
بدون هیچ فکری شب بخیر گفتم و رفتم توی اتاقم و نشستم روی صندلیم،قلم و کاغذ آماده بود برای اینکه دلیل مرگم رو بنویسم..ولی اشکام..نتونستم بنویسم برای آخرین بار به صورتم توی آینه نگاه کردم و رفتم تو حموم آروم رگم دستم رو زدم..
به خودم گفتم"تبریک!تو مردی:)"
فکر کردم همه چیز تموم شده و مُردم،شاد بودم از مرگم که یهو صدای جیغ مامانم رو از دیدن جشد بی جونم دیدم!آخه روح شدم،بغلم کرد،با اینکه مرده بودم ولی اشکاش رو روی صورتم حس میکردم..یهو اشکام جاری شدن میخواستم بغلش کنم دلداریش یدم ولی من...مرده بودم دیگه چیکار میتونستم بکنم !؟!
بعد از یه ساعت گریه زنگ زد به بابام
بابام با عجله خودشو رسوند خونه،اوین بار بود گریه کردنشو میدیدم!راستش سخت بود برام:)
دیدن ناراحتی پدرم خیلی سخت بود:)خلاصه..رفتن خواهرمو از دانشگاه برداشتن منم تو ماشین بودم و ناظر تمام ماجرا!هیچی نگفتن بهش،بعد که رسیدیم خونه بهش گفتن که من مردم و زدن زیر گریه:)
خواهرم همینجوری خشکش زده بود گفت"ینی چی مرده؟چی میگین؟"
هیچی نگفتن..با عصبانیت گفت"این چه شوخی مسخرهایه؟!"
گفتن"شوخی نیست"..اون رفت تو اتاق منم پشت سرش..
ذره ای گریه نکرد فقط داشت سقفو نگاه میکرد..زیر لب زمزمه کرد"نکنه تقصیر من بود آخه نذاشتم تو اتاقم بشینه و از پنجره بیرونو نگاه کنه"اون خودشو مقصر میدونست..
بعد سه روز مامان که از خونه بیرون نرفته بود رفت مدرسه که دلیل غیبت هام رو بگه..به مدیر و معلما گفت که من مُردم..همشون گریه کردن،معلمم فک میکرد مقصره چون وقتی نمرمو کم گرفته بودم دعوام کرد..!دوستام گریه کردن و فکر میکردن بخاطر شوخی هایی که باهام کردم خودکشی کردم..
حتی اون خانوم مهربونی که برامون ناهار درست میکرد و میفروخت فک کرد که گرون می فروخت به خاطر همین از مدرسه رفت!
صبر کن یه لحظه..!اصلا من به خاطر چی خودکشی کردم؟!چرا یادم نمیاد دلیلی؟!
من چیکار کردم!؟!همه رو ناراحت کردم،اذیت کردم به بعدش فکر نکرده بودم که چی میشه..خانوادم،دوستام..حتی موبایلی که عاشقش بودم:))هموشونو یادم رفت،ولشون کردم..
مراسم تشییع جنازه من انجام شد،خیلی شلوغ بود،همه بچه های مدرسه با همه معلما و خانواده هاشون اومده بودن،همه آشناها اونجا بودن،گریه میکردن!!بعضی از دوستایِ مجازیمم میتونستم ببینم..فرندای ویسگون ام
۱۶.۷k
۰۸ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.