چندپارتی تهیونگ پارت ۳
____________
ویو ا/ت
_تهیونگی
+......
_تهیونگ
+.......
_امم ددی؟
+جانم
_تهیونگگگگ
+(خنده)
_یادت نرفته که...
+قرار بود امروز بریم بیرون نه عشقم یادم نرفته
_هورا پس برم حاضرشم
+بزار بیدار شم بعد ساعت چنده
_اولا که بیدار شدی دومن ساعت هشته
+اولا منظورم این بود بزار کارام را کنم صبحونه بخورم دومن کجا این ساعت بازه؟
_همه جا
+شهربازی باز نیست که ساعت ۱۲ میریم باشه؟
_باشه
*پرش زمانی به ساعت ۱۱*
ویو ادمین
خوبب این دوتا درحال اماده شدن بودن ا/ت رفت و حسابی به خودش رسید و تهیونگ هم به بچه ها زنگ زد و خبرشون کرد ساعت ۱ بیام اینجا
دیگه ساعت ۱۲ بود و هردو آماده شدن و رفتن بیرون و ساعت ۱ بچه ها اومدن
ا/ت و تهیونگ رفتن شهربازی و کلی وسیله سوار شدن ساعت های حدود ۵ هردوشون گشنشون شد و رفتن رستوران غذا خوردن وسط غذا خوردن بود که گوشی تهیونگ زنگ خورد جیمین بود
+یه لحظه باید اینو جواب بدم
_باشه
تهیونگ رفت یجایی و جواب داد
+آماده است؟
&بعله کی میاد
+احتمالا ساعت ۷ یا ۸ میایم
&اوک
+من برم ا/ت شک نکنه
&ولی تو مطمعنی خوشش میاد بعد از تولد ۱۶ سالگیش دیگه تولد نگرفتیم از ترسش
+نگران نباش ولی بعدا باید بگی چه اتفاقی افتاده ها
&باشه
بعدش تهیونگ رفت پیش ا/ت و غذاشون رو خوردن ساعت های ۸ رسیدن خونه در رو باز کردن همه جا تاریکه بود ناگهان چراغ ها روشن شد و همه گفتن تولدت مبارک
+سوپرایزز عزیزم تولدت مبارک(خوداااااا من چرا بغضم گرفت🥲)
ولی ا/ت اصلا خوشحال نشد تمام اون خاطرات از جلو چشماش گذشت و شروع کرد به آروم گریه کردن
+ا/ت چی شده
ولی ا/ت چیزی نگفت و بدو رفت تو اتاق
&گفتم فکر خوبی نیست
£الان چی شد؟(جین)
+من میرم بالا
تهیونگ رفت پیش ا/ت
+ا/ت عزیزم چی شده؟ من اشتباهی کردم؟
_ن...نه تو کاری نکردی ولی من میترسم(گریه)
+ازچی من که اینجام نمیزارم اتفاقی بیفته
_از تولدم میترسم... میترسم دوباره اون اتفاق ها برام بیفته(گریه)
+چی شده
_....
(فلش بک به تولد ۱۶ سالگی ا/ت)
ویو ا/ت
_تهیونگی
+......
_تهیونگ
+.......
_امم ددی؟
+جانم
_تهیونگگگگ
+(خنده)
_یادت نرفته که...
+قرار بود امروز بریم بیرون نه عشقم یادم نرفته
_هورا پس برم حاضرشم
+بزار بیدار شم بعد ساعت چنده
_اولا که بیدار شدی دومن ساعت هشته
+اولا منظورم این بود بزار کارام را کنم صبحونه بخورم دومن کجا این ساعت بازه؟
_همه جا
+شهربازی باز نیست که ساعت ۱۲ میریم باشه؟
_باشه
*پرش زمانی به ساعت ۱۱*
ویو ادمین
خوبب این دوتا درحال اماده شدن بودن ا/ت رفت و حسابی به خودش رسید و تهیونگ هم به بچه ها زنگ زد و خبرشون کرد ساعت ۱ بیام اینجا
دیگه ساعت ۱۲ بود و هردو آماده شدن و رفتن بیرون و ساعت ۱ بچه ها اومدن
ا/ت و تهیونگ رفتن شهربازی و کلی وسیله سوار شدن ساعت های حدود ۵ هردوشون گشنشون شد و رفتن رستوران غذا خوردن وسط غذا خوردن بود که گوشی تهیونگ زنگ خورد جیمین بود
+یه لحظه باید اینو جواب بدم
_باشه
تهیونگ رفت یجایی و جواب داد
+آماده است؟
&بعله کی میاد
+احتمالا ساعت ۷ یا ۸ میایم
&اوک
+من برم ا/ت شک نکنه
&ولی تو مطمعنی خوشش میاد بعد از تولد ۱۶ سالگیش دیگه تولد نگرفتیم از ترسش
+نگران نباش ولی بعدا باید بگی چه اتفاقی افتاده ها
&باشه
بعدش تهیونگ رفت پیش ا/ت و غذاشون رو خوردن ساعت های ۸ رسیدن خونه در رو باز کردن همه جا تاریکه بود ناگهان چراغ ها روشن شد و همه گفتن تولدت مبارک
+سوپرایزز عزیزم تولدت مبارک(خوداااااا من چرا بغضم گرفت🥲)
ولی ا/ت اصلا خوشحال نشد تمام اون خاطرات از جلو چشماش گذشت و شروع کرد به آروم گریه کردن
+ا/ت چی شده
ولی ا/ت چیزی نگفت و بدو رفت تو اتاق
&گفتم فکر خوبی نیست
£الان چی شد؟(جین)
+من میرم بالا
تهیونگ رفت پیش ا/ت
+ا/ت عزیزم چی شده؟ من اشتباهی کردم؟
_ن...نه تو کاری نکردی ولی من میترسم(گریه)
+ازچی من که اینجام نمیزارم اتفاقی بیفته
_از تولدم میترسم... میترسم دوباره اون اتفاق ها برام بیفته(گریه)
+چی شده
_....
(فلش بک به تولد ۱۶ سالگی ا/ت)
۷.۶k
۰۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.