اگه بدونی
اگه_بدونی
#قسمت_9
ร.ค.ђ.ค.г:
چون تحمل کردن اهنگات از خودت بهتره!!
با حرص بهش نگاه کردمو چشم غره ای بهش رفتم که یه دفعه زد زیر خنده!!!!
_ به نعفته اونجوری بهم نگاه نکنی وگرنه کار دستت میدم!!
.. دیگه داشتم از دستش دیوونه میشدم ... یه ادم چقدر میتونه مرموز باشه!!
با بلند شدن صدای موزیک سعی کردم از فکر کردن به چیزای الکی دست بردارم بیخیال به منظره ی زیبای بیرون
نگاه کنم .......
امین رستمی "جز عشقه تو "
تو نگات یه حسیه دلم غم میگیره
تو چشام نگا میکنی و دل میمیره
عشق تو نفسه مثه یه عادته
دل من برای عشق تو بی طاقته
جز عشق تو تو قلب من هیچی دیگه جا نداره
وقتی تو دنیا می دلم کاری با دنیا نداره
کار ی با دنیا نداره
جز عشق تو تو قلب من هیچی دیگه جا نداره
وقتی تو دنیا می دلم کاری با دنیا نداره
کار ی با دنیا نداره
حتی فکر داشتنت
واسه من آرامشه
شوق دیدنت عزیزم
منو هر جا میکشه
من تو رو تا ته دنیا
عاشقونه دوست دارم
تو انگار خودمی
بی بهونه دوست دارم
جز عشق تو تو قلب من هیچی دیگه جا نداره
وقتی تو دنیا می دلم کاری با دنیا نداره
کار ی با دنیا نداره
جز عشق تو تو قلب من هیچی دیگه جا نداره
وقتی تو دنیا می دلم کاری با دنیا نداره
کار ی با دنیا نداره
_ هی ... هی سوگند ...
به زور چشامو باز کردمو با نگاهه جذابش درگیر شدم ..
_ وقت کردی یکم دیگه بخواب خوشخواب!
چشامو باز کردم گفتم :
_ رسیدیم ؟؟
_ نخیر لطف کن پیاده شو میخوایم صبحونه بخوریم !
به اطرافم نگاه کردم با دیدن هوای بارونی دستمامو بهم زدمو مثل بچه ها گفتم :
_ اخ جون داره بارون میاد اشوان!!
اشوان به مسخره گفت :
_ وای ذوق مرگ شدم!
با اخم گفتم :
_ خیلی بی ذوقی!!
از ماشین پیاده شدیم ... داشتم با ذوق به اطرافم نگاه میکردم که یه دفعه احساس کردم بدنم گرم شد ..
اشوان دستاشو دورم حلقه کرده بودو داشت با شیطنت نگام میکرد ... منم مثل این منگولا خیره شده بودم بهش
یه حس عجیب ... دیگه هیچی از سرما
نمیفهمیدم ... موقعیتمونو دیدم ... کنار جاده جلوی رستوران ... پیش اون همه ادم
از خجالت دلم میخواست زمین دهن باز کنه من برم توش ... صدای خنده اشوان متعجبم کرد ..
_ تلافیه لذت بخشی بود کلی بهم انرژی داد!
با اینکه سعی میکردم خودمو بینه هیکله اشوان قایم کنم تا کسی نبینتم اروم به سینش مشت زدمو با حرص گفتم:
_ ابرومون رفت!!!!
اشوان بامزه گفت :
_ چرا؟؟؟ خیلیم چسبید سعی کن بازم اذیتم کنی تا تلافی کنم!!
من که عاشقه تلافی کردنم!!
دوباره احساسه سرما کردم ... انگار لرزشه بدنم از نگاه اشوان دور نموند چون سریع سیوشرتشو در اووردو
انداخت رو شونه هام ... با خجالت گفتم :
_ نیازی نیست برم تو گرمم میشه!
جدی گفت :
_ نمیخواد حالا واسه من خجالت بکشی!!
بعد زیر لب اروم و با حرص زمزمه کرد :
_ هنوز نمیدونه چجوری لباس بپوشه!!!
با دست اروم منو به جلو هل دادو خودش پشت سرم راه افتاد ...
با انتخاب میزی به سمتش رفتیمو کنار هم نشستیم که همون موقعه بقیه هم وارد رستوران شدن ...
تمام مدتی که صبحونه میخوردیم انقدر چیز به خوردم داد که داشتم گلاب به سرو روتون بالا میاووردم ..
خیره سرش مثلا مهربون شده بود و میخواست جلو ی خانوادش نشون بده عاشقه من و مثل پروانه
دورم میگرده !! جونه خودش نیستن ببینن تو خونه چطوری مثل کرکس دورم میگرده!!!!
دوباره سوار ماشین شدیمو به مسیرمون ادامه دادیم ... هنوز داشت بارون میبارید ... یه لحظه دلم
گرفت .... دلم بدجور واسه مامانم و بابام و لاله و بقیه تنگ شده بود .... بیشتر واسه اغوشه مامانم ...
کاش میشد ببینمشون ... با خیس شدن گونم تازه متوجه اشکام شدم .... سریع با دست اشکامو پاک کردم
_ ببینمت!
صدای جدیه اشوان بود ... نفسه عمیقی کشیدمو اروم
سرمو به سمتش برگردوندم .... با نگاه نافذش صورتمو بازرسی کرد و گفت :
_ چی شد باز؟!؟!؟ نکنه عروسکتو نیاووردی کوچولو ؟!؟!
اینبار با لحنه نرم تری گفت :
_ پس چرا گریه میکنی؟!؟
با صدای گرفتم گفتم :
_ همینجوری !
_ ا؟!؟!؟ منم همینجوری میندازمت تو دریا از دستت راهت شم!!
با بغض گفتم :
_ بنداز کیو میترسونی!؟!
به قیافم نگاه کردو با مزه گفت :
_ اخرین وصیتت چیه؟؟؟
بدون مکثی گفتم :
_ مامانمو بابامو ببینم !!
خنده بلندی سر داد و گفت :
_ همون پس مامانتو میخوای
روبمو ازش برگردوندمو هیچی نگفتم که دوباره خودش گفت :
_ ولی شرط ما این بود که دیگه اونا رو نبینی!! تا حالشم خیلی باهات راه اومدم!!
بغضه توی گلوم سنگین تر شدو باعث شد از چشام اشک سرازیر شه .. با همون حالت بچگونه ای که گریه میکردم
بهش نگاه کردمو گفتم :
_ اونا خانوادمم ... امیدوارم ... بفهمی ... که ... من ... دلم براشون تنگ میشه ... این چیزا ... شاید برای
تو که یه .... یه پسری هیچ .. مهم نباشه ... ولی .... ولی .... من ....
اصلا نمیدونستم چجوری
#قسمت_9
ร.ค.ђ.ค.г:
چون تحمل کردن اهنگات از خودت بهتره!!
با حرص بهش نگاه کردمو چشم غره ای بهش رفتم که یه دفعه زد زیر خنده!!!!
_ به نعفته اونجوری بهم نگاه نکنی وگرنه کار دستت میدم!!
.. دیگه داشتم از دستش دیوونه میشدم ... یه ادم چقدر میتونه مرموز باشه!!
با بلند شدن صدای موزیک سعی کردم از فکر کردن به چیزای الکی دست بردارم بیخیال به منظره ی زیبای بیرون
نگاه کنم .......
امین رستمی "جز عشقه تو "
تو نگات یه حسیه دلم غم میگیره
تو چشام نگا میکنی و دل میمیره
عشق تو نفسه مثه یه عادته
دل من برای عشق تو بی طاقته
جز عشق تو تو قلب من هیچی دیگه جا نداره
وقتی تو دنیا می دلم کاری با دنیا نداره
کار ی با دنیا نداره
جز عشق تو تو قلب من هیچی دیگه جا نداره
وقتی تو دنیا می دلم کاری با دنیا نداره
کار ی با دنیا نداره
حتی فکر داشتنت
واسه من آرامشه
شوق دیدنت عزیزم
منو هر جا میکشه
من تو رو تا ته دنیا
عاشقونه دوست دارم
تو انگار خودمی
بی بهونه دوست دارم
جز عشق تو تو قلب من هیچی دیگه جا نداره
وقتی تو دنیا می دلم کاری با دنیا نداره
کار ی با دنیا نداره
جز عشق تو تو قلب من هیچی دیگه جا نداره
وقتی تو دنیا می دلم کاری با دنیا نداره
کار ی با دنیا نداره
_ هی ... هی سوگند ...
به زور چشامو باز کردمو با نگاهه جذابش درگیر شدم ..
_ وقت کردی یکم دیگه بخواب خوشخواب!
چشامو باز کردم گفتم :
_ رسیدیم ؟؟
_ نخیر لطف کن پیاده شو میخوایم صبحونه بخوریم !
به اطرافم نگاه کردم با دیدن هوای بارونی دستمامو بهم زدمو مثل بچه ها گفتم :
_ اخ جون داره بارون میاد اشوان!!
اشوان به مسخره گفت :
_ وای ذوق مرگ شدم!
با اخم گفتم :
_ خیلی بی ذوقی!!
از ماشین پیاده شدیم ... داشتم با ذوق به اطرافم نگاه میکردم که یه دفعه احساس کردم بدنم گرم شد ..
اشوان دستاشو دورم حلقه کرده بودو داشت با شیطنت نگام میکرد ... منم مثل این منگولا خیره شده بودم بهش
یه حس عجیب ... دیگه هیچی از سرما
نمیفهمیدم ... موقعیتمونو دیدم ... کنار جاده جلوی رستوران ... پیش اون همه ادم
از خجالت دلم میخواست زمین دهن باز کنه من برم توش ... صدای خنده اشوان متعجبم کرد ..
_ تلافیه لذت بخشی بود کلی بهم انرژی داد!
با اینکه سعی میکردم خودمو بینه هیکله اشوان قایم کنم تا کسی نبینتم اروم به سینش مشت زدمو با حرص گفتم:
_ ابرومون رفت!!!!
اشوان بامزه گفت :
_ چرا؟؟؟ خیلیم چسبید سعی کن بازم اذیتم کنی تا تلافی کنم!!
من که عاشقه تلافی کردنم!!
دوباره احساسه سرما کردم ... انگار لرزشه بدنم از نگاه اشوان دور نموند چون سریع سیوشرتشو در اووردو
انداخت رو شونه هام ... با خجالت گفتم :
_ نیازی نیست برم تو گرمم میشه!
جدی گفت :
_ نمیخواد حالا واسه من خجالت بکشی!!
بعد زیر لب اروم و با حرص زمزمه کرد :
_ هنوز نمیدونه چجوری لباس بپوشه!!!
با دست اروم منو به جلو هل دادو خودش پشت سرم راه افتاد ...
با انتخاب میزی به سمتش رفتیمو کنار هم نشستیم که همون موقعه بقیه هم وارد رستوران شدن ...
تمام مدتی که صبحونه میخوردیم انقدر چیز به خوردم داد که داشتم گلاب به سرو روتون بالا میاووردم ..
خیره سرش مثلا مهربون شده بود و میخواست جلو ی خانوادش نشون بده عاشقه من و مثل پروانه
دورم میگرده !! جونه خودش نیستن ببینن تو خونه چطوری مثل کرکس دورم میگرده!!!!
دوباره سوار ماشین شدیمو به مسیرمون ادامه دادیم ... هنوز داشت بارون میبارید ... یه لحظه دلم
گرفت .... دلم بدجور واسه مامانم و بابام و لاله و بقیه تنگ شده بود .... بیشتر واسه اغوشه مامانم ...
کاش میشد ببینمشون ... با خیس شدن گونم تازه متوجه اشکام شدم .... سریع با دست اشکامو پاک کردم
_ ببینمت!
صدای جدیه اشوان بود ... نفسه عمیقی کشیدمو اروم
سرمو به سمتش برگردوندم .... با نگاه نافذش صورتمو بازرسی کرد و گفت :
_ چی شد باز؟!؟!؟ نکنه عروسکتو نیاووردی کوچولو ؟!؟!
اینبار با لحنه نرم تری گفت :
_ پس چرا گریه میکنی؟!؟
با صدای گرفتم گفتم :
_ همینجوری !
_ ا؟!؟!؟ منم همینجوری میندازمت تو دریا از دستت راهت شم!!
با بغض گفتم :
_ بنداز کیو میترسونی!؟!
به قیافم نگاه کردو با مزه گفت :
_ اخرین وصیتت چیه؟؟؟
بدون مکثی گفتم :
_ مامانمو بابامو ببینم !!
خنده بلندی سر داد و گفت :
_ همون پس مامانتو میخوای
روبمو ازش برگردوندمو هیچی نگفتم که دوباره خودش گفت :
_ ولی شرط ما این بود که دیگه اونا رو نبینی!! تا حالشم خیلی باهات راه اومدم!!
بغضه توی گلوم سنگین تر شدو باعث شد از چشام اشک سرازیر شه .. با همون حالت بچگونه ای که گریه میکردم
بهش نگاه کردمو گفتم :
_ اونا خانوادمم ... امیدوارم ... بفهمی ... که ... من ... دلم براشون تنگ میشه ... این چیزا ... شاید برای
تو که یه .... یه پسری هیچ .. مهم نباشه ... ولی .... ولی .... من ....
اصلا نمیدونستم چجوری
۴۵.۶k
۰۸ خرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.