رمان شینیگامی پارت بیست و ششم
«کلاریس»
از اون موقع سه سال گذشته ولی من هنوز جزئیات اون شب رو به خاطر میارم.یادمه که بارون سبکی می بارید و زیر نور چراغ ، خیابون مثل طرحی شده بود که گوشه هایش پاک شده باشه.چند روز بود که از شدت اضطراب دائم بدنم یخ می کرد و دندونام به هم فشرده می شدن.چندین روز بود که به سختی می شد چیزی بخورم.خونه چندان از دریا فاصله نداشت.ولی قسمت رو به روی خونه ما ، یه قسمت خلوت ، ماسه ای و پر از پستی و بلندی بود. اونجا صندلی چرخدار حتی یک متر هم نمی تونست حرکت کنه ، مگر اینکه خالی باشه و کسی از پشت هولش بده. خانم هیو جین ساعت دو و نیم صبح اومد توی اتاق و گفت:«آماده ای؟» صورتش رو در سایه روشن اتاق واضح نمی دیدم ولی می تونستم سوالش رو حدس بزنم.با سر گفتم «نه». با این حال بلند شدم ، کوله پشتیم رو گذاشتم روی صندلی چرخدارم و بند کیف دستیم رو کجکی از روی شونه ام رد کردم. خانم هیو جین جلوتر از من راه می رفت و چیزهایی رو که سر راهم بود بر می داشت و درها رو باز می کرد تا مبادا به جایی بخورم و صدایی ایجاد بشه. دم پله ها ، شاخه درختی را که روی زمین گذاشته بود داد دستم و گفت:«من یه صندوق پستی باز کردم.فقط برای ضرورت و موارد خیلی حاد.نمی تونم خیلی به اون صندوق سر بزنم. حداقل تا یه مدتی نمی تونم ، ولی تو شمارشو داشته باش.صندوق پستی ۵۶۰۹ ،پولوکس ویل ، یوکوهاما.با اسم هیناتا اینوئه بازش کردم.هیچ وقت چیزی رو با اسم واقعی خودم اونجا نفرست.» هر قدمی که بر می داشتم ، باید چند ثانیه می ایستادم و رد پاهایم را با شاخه درخت پاک می کردم.خانم هیو جین گفته بود اشکالی نداره اگه رد چرخ های صندلی هم پاک بشه ، چون به هرحال بارون تا صبح پاکش می کنه. تا دم آب همینجوری با سرعت لاک پشتی جلو رفتم. قایق کوچکی همونجا بسته شده بود. از اون قایقای صید صدف که خیلی نمی شد ازشون کار کشید. خانم هیو جین قبلا کلیدش رو بهم داده بود. از سطح شیبدار قایق بالا رفتم و به سمت دورترین قسمت قایق رفتم.کوله پشتیم رو از روی صندلی برداشتم و کنار پام روی کف قایق گذاشتم. تمام زورم رو توی دستام جمع کردم تا ویلچرو بلند کنم و روی لبه نرده ها بذارمش. واقعا کی فکر می کرد انقدر سنگین باشد؟ وقتی دستمو از روش برداشتم ، صندلی بلافاصله سقوط کرد و داخل آب های کف آلود فرو رفت و بدنه دریا ، طوری به هم پیوند خورد که پنداری هرگز ویلچری اونجا نبوده. کوله پشتیم رو برداشتم و سریع از قایق بیرون رفتم. طناب هاش رو باز کردم و سعی کردم کمی هولش بدم. البته که خیلی حرکتی نکرد. ولی خانم هیو جین گفته بود تا فردا بعد از ظهر ، حتما به دلیل بارون و موج ها ، از ساحل فاصله گرفته.
از اون موقع سه سال گذشته ولی من هنوز جزئیات اون شب رو به خاطر میارم.یادمه که بارون سبکی می بارید و زیر نور چراغ ، خیابون مثل طرحی شده بود که گوشه هایش پاک شده باشه.چند روز بود که از شدت اضطراب دائم بدنم یخ می کرد و دندونام به هم فشرده می شدن.چندین روز بود که به سختی می شد چیزی بخورم.خونه چندان از دریا فاصله نداشت.ولی قسمت رو به روی خونه ما ، یه قسمت خلوت ، ماسه ای و پر از پستی و بلندی بود. اونجا صندلی چرخدار حتی یک متر هم نمی تونست حرکت کنه ، مگر اینکه خالی باشه و کسی از پشت هولش بده. خانم هیو جین ساعت دو و نیم صبح اومد توی اتاق و گفت:«آماده ای؟» صورتش رو در سایه روشن اتاق واضح نمی دیدم ولی می تونستم سوالش رو حدس بزنم.با سر گفتم «نه». با این حال بلند شدم ، کوله پشتیم رو گذاشتم روی صندلی چرخدارم و بند کیف دستیم رو کجکی از روی شونه ام رد کردم. خانم هیو جین جلوتر از من راه می رفت و چیزهایی رو که سر راهم بود بر می داشت و درها رو باز می کرد تا مبادا به جایی بخورم و صدایی ایجاد بشه. دم پله ها ، شاخه درختی را که روی زمین گذاشته بود داد دستم و گفت:«من یه صندوق پستی باز کردم.فقط برای ضرورت و موارد خیلی حاد.نمی تونم خیلی به اون صندوق سر بزنم. حداقل تا یه مدتی نمی تونم ، ولی تو شمارشو داشته باش.صندوق پستی ۵۶۰۹ ،پولوکس ویل ، یوکوهاما.با اسم هیناتا اینوئه بازش کردم.هیچ وقت چیزی رو با اسم واقعی خودم اونجا نفرست.» هر قدمی که بر می داشتم ، باید چند ثانیه می ایستادم و رد پاهایم را با شاخه درخت پاک می کردم.خانم هیو جین گفته بود اشکالی نداره اگه رد چرخ های صندلی هم پاک بشه ، چون به هرحال بارون تا صبح پاکش می کنه. تا دم آب همینجوری با سرعت لاک پشتی جلو رفتم. قایق کوچکی همونجا بسته شده بود. از اون قایقای صید صدف که خیلی نمی شد ازشون کار کشید. خانم هیو جین قبلا کلیدش رو بهم داده بود. از سطح شیبدار قایق بالا رفتم و به سمت دورترین قسمت قایق رفتم.کوله پشتیم رو از روی صندلی برداشتم و کنار پام روی کف قایق گذاشتم. تمام زورم رو توی دستام جمع کردم تا ویلچرو بلند کنم و روی لبه نرده ها بذارمش. واقعا کی فکر می کرد انقدر سنگین باشد؟ وقتی دستمو از روش برداشتم ، صندلی بلافاصله سقوط کرد و داخل آب های کف آلود فرو رفت و بدنه دریا ، طوری به هم پیوند خورد که پنداری هرگز ویلچری اونجا نبوده. کوله پشتیم رو برداشتم و سریع از قایق بیرون رفتم. طناب هاش رو باز کردم و سعی کردم کمی هولش بدم. البته که خیلی حرکتی نکرد. ولی خانم هیو جین گفته بود تا فردا بعد از ظهر ، حتما به دلیل بارون و موج ها ، از ساحل فاصله گرفته.
۴.۱k
۱۸ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.