خان زاده Part 1
# رها
دوباره یک روز گند دیگه شروع شد
تو عمارتی که فقط بهم دستور میدادند و عین سگ کتکم میزدند
+بلند شو سریع باید قهوه سر صبح اقا رو ببری
_ اقا کوفت بخوره.
+ دختره بی چشم رو این همه کار واست میکنه
_ اره خیلی.
بلند شدم و موهامو شونه کردم و لباسام تنم کردم بخاطر اینکه چشم ناپاک اینجا زیاده لباسام همیشه پوشیده اس با اینکه خیلی وقتا حس خفگی بهم دست میده ولی بازم پوشیده میپوشم
از پله های عمارت رفتم پایین
تو اشپز خونه همه درباره ی چیزی حرف میزدن
_ سلام
× سلام دختر نازم صبحت بخیر
_ ممنون بتول خانم میشه قهوه رو بدید من ببرم
× بفرما
سینی قهوه و ی کیک کنارش رو داد دستم
اه دوباره باید پله ها رو برم بالا چرا خودش نمیاد پایین خب هر روز منو اسیر میکنه
در اتاقش وایسادم و در زدم
÷ بیا تو
در اتاق رو به ارومی باز کردم و سرمو انداختم پایین و رفتم داخل
_ قهوتون رو اوردم
÷ بزار روی میز
سینی رو گذاشتم روی میز : دیگه کاری با من ندارید
÷ به بتول خانم بگو امروز دیر تر میام
زیر لب چشمی گفتم و از اتاق اومدم بیرون
_ ایشالله که خبر مرگتو واسم بیارن
دوباره پله ها اومدم پایین و رفتم تو اشپزخونه
_ بتول خانم آرسام خان(رئیس امارت و ی شخصیت خیالی) گفتن که امروز دیر میان
× باشه مادر جان بیا بشین ی چیزی بخور
نشستم پشت میز و صبحونه خوردم و بلند شدم
_ بتول خانم من میرم اتاق خان رو تمیز کنم ی دسمال به من میدی
× اره عزیزم
ی دسمال داد دستم ازش گرفتم و از اشپزخونه اومدم بیرون و رفتم تو اتاق خان زاده
رو تختیش رو صاف کردم و بالشت ها رو مرتب چیندم رو تخت لباس های که رو زمین افتاده بود رو برداشتم تا ببرم بندازم ماشین لباس شویی
دکورشو دسمال کشیدم و وسایل روش رو مرتب کردم
شیشه اتکلنش رو برداشتم و بو کردم
ایییی چقد بد بوعه حالم بهم خورد
گذاشتم سر جاش و از اتاق زدم بیرون و لباس ها رو انداختم ماشین تا بشوره
€ کارت تموم شد
_ اره تموم شد
€ میتونی ی کار دیگه هم انجام بدی
_ چه کاری گندم
€ من امروز یخورده حالم خوب نیس میتونی دستشویی ها رو بشوری
وای خدا این چه عذابیه : اره میشورم
€ ممنون رها
شکلاتام این رمانو خودم نوشتم نگید کپیه به خدا خودم نوشتم از کسی برنداشتم 🥺❤
دوباره یک روز گند دیگه شروع شد
تو عمارتی که فقط بهم دستور میدادند و عین سگ کتکم میزدند
+بلند شو سریع باید قهوه سر صبح اقا رو ببری
_ اقا کوفت بخوره.
+ دختره بی چشم رو این همه کار واست میکنه
_ اره خیلی.
بلند شدم و موهامو شونه کردم و لباسام تنم کردم بخاطر اینکه چشم ناپاک اینجا زیاده لباسام همیشه پوشیده اس با اینکه خیلی وقتا حس خفگی بهم دست میده ولی بازم پوشیده میپوشم
از پله های عمارت رفتم پایین
تو اشپز خونه همه درباره ی چیزی حرف میزدن
_ سلام
× سلام دختر نازم صبحت بخیر
_ ممنون بتول خانم میشه قهوه رو بدید من ببرم
× بفرما
سینی قهوه و ی کیک کنارش رو داد دستم
اه دوباره باید پله ها رو برم بالا چرا خودش نمیاد پایین خب هر روز منو اسیر میکنه
در اتاقش وایسادم و در زدم
÷ بیا تو
در اتاق رو به ارومی باز کردم و سرمو انداختم پایین و رفتم داخل
_ قهوتون رو اوردم
÷ بزار روی میز
سینی رو گذاشتم روی میز : دیگه کاری با من ندارید
÷ به بتول خانم بگو امروز دیر تر میام
زیر لب چشمی گفتم و از اتاق اومدم بیرون
_ ایشالله که خبر مرگتو واسم بیارن
دوباره پله ها اومدم پایین و رفتم تو اشپزخونه
_ بتول خانم آرسام خان(رئیس امارت و ی شخصیت خیالی) گفتن که امروز دیر میان
× باشه مادر جان بیا بشین ی چیزی بخور
نشستم پشت میز و صبحونه خوردم و بلند شدم
_ بتول خانم من میرم اتاق خان رو تمیز کنم ی دسمال به من میدی
× اره عزیزم
ی دسمال داد دستم ازش گرفتم و از اشپزخونه اومدم بیرون و رفتم تو اتاق خان زاده
رو تختیش رو صاف کردم و بالشت ها رو مرتب چیندم رو تخت لباس های که رو زمین افتاده بود رو برداشتم تا ببرم بندازم ماشین لباس شویی
دکورشو دسمال کشیدم و وسایل روش رو مرتب کردم
شیشه اتکلنش رو برداشتم و بو کردم
ایییی چقد بد بوعه حالم بهم خورد
گذاشتم سر جاش و از اتاق زدم بیرون و لباس ها رو انداختم ماشین تا بشوره
€ کارت تموم شد
_ اره تموم شد
€ میتونی ی کار دیگه هم انجام بدی
_ چه کاری گندم
€ من امروز یخورده حالم خوب نیس میتونی دستشویی ها رو بشوری
وای خدا این چه عذابیه : اره میشورم
€ ممنون رها
شکلاتام این رمانو خودم نوشتم نگید کپیه به خدا خودم نوشتم از کسی برنداشتم 🥺❤
۱۱.۴k
۱۰ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.