ادامه داستان
ادامه داستان
قسمت هشتم:
به سقف نگاه میکردم...به چیزی که اتفاق افتاده بود...منو از رویه زمین به داخل زمین اوردن...چشام از شدته گریه سرخ شده بود و میسوخت تاریکی وحشتناکی داشت سکوت همه جارو گرفته بود....بلند شدم خواستم راه برم شاید به جایی رسیدم شاید رفتم بیرون .......راه میرفتم قدم هایه بی جونی بر میداشتم پشیمون شدم دوباره نشستم
تو فکرم فقط دوستام بود ارمین٫ارمان٫ابتین٫طاها....کجان؟...زندن؟....خوبن؟....بیدارن؟...خوابن؟...ترسیدن؟؟......کسی نبود جوابمو بده خودم بودمو خودم حتی سایمم نبود قطره هایه اشک اروم اروم از گونه هام جاری شد...دلم تنگ شده بود برایه خونم مامانم بابام خواهر کوچیکم...دلم برایه لحظه ای که برایه اولین بار ارمینو ابتینو ارمانو طاهارو دیدم تنگ شد...یعنی منم مثل بقیه همین جا میمردم؟...دلم میخواست خودم با دستایه خودم خودمو بکشم تا از این بدبختی نجات پیدا کنم....نه..این راهش نبود..من نباید نا امید میشدم ولی دیگه امیدیم نداشتم صدایی از پشت سرم اومد خش داشت تن ادمو میلرزوند
_تو کی هستی؟
خودم_من...من....
_هه...زبونتو موش خورده
خودم_ن....ن..نه
_ده جون بکن اسمت چیه؟چند سالته؟؟
خودم_اس.ههههههههههههههه
مه...۱۸ سالمه..
_که اینطور....چرا اینجا اومدین؟
خودم_ب...برایه....گردش..اومده بودیم
_خیلی غلط کردین
خودم_چ....چ...چرا؟؟
_هرکی پاشو اینجا بزاره زنده بیرون نمیره با دردورنج میمیری ههههههههههههههههههههه
خندش رو اعصابم بود بلند شدم رپمو برگردوندم اخمامو توهم کردم
خودم_چرا؟؟ماکه کار اشتباهی نکردیم
_نکرده باشین..هرکی اومده اینجا مرده تو میخوای زنده بمونی
خودم_فقط من نه همه دوستام میخوان زندن بمونن
_پس چرا اینجا اومدی؟
خودم_گفتم که برا گردشوتفریح اومدیم
_پس اینم باید قبول میکردین که قراره بمیرین
خودم_چرا انقد بیخود میگی
_هههههههههههههه...خوشم میاد عذاب کشیدنتونو ببینم لذت میبرم
خودم_اخه چرا باما این کارو میکنی
_این کار ماست اینکه شمارو عذاب بندیم و سعی نکن رو احساسات من تاثیر بزاری بی فایدس روحا و مرده ها دیگه احساس ندارن ههههههههههههههه
خودم_اخه چرا؟اخه چرا؟؟
_بسه لازم نیست زور بزنی اول اخر همتون مرگه ولی با یه تفاوت
خودم_چه تفاوت؟؟
_این مرگ شما از همه چی دردناک تره هههههههههههههههههههه من مرگ شمارو زمزمه نمی کنم جار میزنم جاااااار میزنم هههههههههههههههههههههههه...........
ادامه دارد
#جنگل_بی_زمزمه
قسمت هشتم:
به سقف نگاه میکردم...به چیزی که اتفاق افتاده بود...منو از رویه زمین به داخل زمین اوردن...چشام از شدته گریه سرخ شده بود و میسوخت تاریکی وحشتناکی داشت سکوت همه جارو گرفته بود....بلند شدم خواستم راه برم شاید به جایی رسیدم شاید رفتم بیرون .......راه میرفتم قدم هایه بی جونی بر میداشتم پشیمون شدم دوباره نشستم
تو فکرم فقط دوستام بود ارمین٫ارمان٫ابتین٫طاها....کجان؟...زندن؟....خوبن؟....بیدارن؟...خوابن؟...ترسیدن؟؟......کسی نبود جوابمو بده خودم بودمو خودم حتی سایمم نبود قطره هایه اشک اروم اروم از گونه هام جاری شد...دلم تنگ شده بود برایه خونم مامانم بابام خواهر کوچیکم...دلم برایه لحظه ای که برایه اولین بار ارمینو ابتینو ارمانو طاهارو دیدم تنگ شد...یعنی منم مثل بقیه همین جا میمردم؟...دلم میخواست خودم با دستایه خودم خودمو بکشم تا از این بدبختی نجات پیدا کنم....نه..این راهش نبود..من نباید نا امید میشدم ولی دیگه امیدیم نداشتم صدایی از پشت سرم اومد خش داشت تن ادمو میلرزوند
_تو کی هستی؟
خودم_من...من....
_هه...زبونتو موش خورده
خودم_ن....ن..نه
_ده جون بکن اسمت چیه؟چند سالته؟؟
خودم_اس.ههههههههههههههه
مه...۱۸ سالمه..
_که اینطور....چرا اینجا اومدین؟
خودم_ب...برایه....گردش..اومده بودیم
_خیلی غلط کردین
خودم_چ....چ...چرا؟؟
_هرکی پاشو اینجا بزاره زنده بیرون نمیره با دردورنج میمیری ههههههههههههههههههههه
خندش رو اعصابم بود بلند شدم رپمو برگردوندم اخمامو توهم کردم
خودم_چرا؟؟ماکه کار اشتباهی نکردیم
_نکرده باشین..هرکی اومده اینجا مرده تو میخوای زنده بمونی
خودم_فقط من نه همه دوستام میخوان زندن بمونن
_پس چرا اینجا اومدی؟
خودم_گفتم که برا گردشوتفریح اومدیم
_پس اینم باید قبول میکردین که قراره بمیرین
خودم_چرا انقد بیخود میگی
_هههههههههههههه...خوشم میاد عذاب کشیدنتونو ببینم لذت میبرم
خودم_اخه چرا باما این کارو میکنی
_این کار ماست اینکه شمارو عذاب بندیم و سعی نکن رو احساسات من تاثیر بزاری بی فایدس روحا و مرده ها دیگه احساس ندارن ههههههههههههههه
خودم_اخه چرا؟اخه چرا؟؟
_بسه لازم نیست زور بزنی اول اخر همتون مرگه ولی با یه تفاوت
خودم_چه تفاوت؟؟
_این مرگ شما از همه چی دردناک تره هههههههههههههههههههه من مرگ شمارو زمزمه نمی کنم جار میزنم جاااااار میزنم هههههههههههههههههههههههه...........
ادامه دارد
#جنگل_بی_زمزمه
۲.۴k
۰۲ اسفند ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.