در روان پزشکی اصطلاحی داریم به نام بی تفاوتیِ زیبا که عمو
در روانپزشکی اصطلاحی داریم به نام بیتفاوتیِ زیبا که عموماً در بیماران دارای اختلال تبدیلی دیده میشود. بیتفاوتیِ زیبا به زبان ساده یعنی بیمار کاملاً متوجه است که مشکلاتی جدی دارد، اما نسبت به آنها بیاعتنا است به عمد آنها را مهم و جدی نمیگیرد و این بیاعتنایی را به شکلهایی کاملاً شیک و زیبا در رفتار و حالات خود، یا با استدلالهایی بهظاهر موجه توجیه میکند مثلاً با وجود نگرانی، خود را کاملاً خونسرد و مسلط و بیتفاوت نشان میدهد این بیتفاوتی زیبا را در امور مختلف اجتماعی نیز میتوان دید. مثلاً جامعهای را تصویر کنید که هیچکس از وضعیت راضی نیست [به هر دلیل ممکنی]، همه غُر میزنند، و همه میدانند مشکل دارند اما در عینحال، همه نیز نسبت به این مشکلات بیاعتنا هستند و با خونسردی و هزار توجیهِ بهظاهر موجه این بیاعتنایی را توجیه میکنند تا از خودشان سلب مسئولیت نمایند و علاوه بر راضی کردن وجدانشان، تقصیر را به گردن دیگران بیندازند و حرکت به سمت اصلاح را بر هزار حرکت دیگر متوقف کنند. وقتی این بیتفاوتیِ زیبا فراگیر شود، نتیجهاش یک درجا زدن ثابتِ تاریخی میشود یعنی، مجموعهی صفرهایی که در کنار هم هیچ عددی را تشکیل نمیدهند، و اگر کسی هم بخواهد حرکتی کند و به اندازهی خود اصلاحی نماید او هم در کنار این صفرها، صفر خواهد شد و تلاشهایش نه تنها بیثمر خواهد ماند، بلکه، پس از مدتی احساس استثمار شدن از سوی همان صفرها را خواهد کرد و در نتیجه او نیز با همین توجیه، به دام بیپایانِ بیتفاوتی زیبا خواهد افتاد. و باز در یک دورِ باطل، هزار سالِ دیگر هم آن درجا زدنِ تاریخیِ جامعهی مفروض تکرار میشود.
درست است که با یک گل بهار نمیشود، اما حتی بوی یک گل نیز فضا را میگیرد. هر کس باید به اندازهی خودش انسان باشد؛ حالا میخواهد یک کارمند دونپایه در اداره، یا رفتگر زحمتکش شهرداری، یا کارگر ساختمانی باشد، یا پزشک و استاد و معلم، یا مدیر میانی و بالادستی و غیره. انسان بودن کار دشواری نیست. در بدترین شرایط هم میتوان انسان بود. انسان بودن یعنی همان وظایف اولیهی انسانی، مثل دروغ نگفتن، وظیفهی محوله را درست انجام دادن، به حقوق دیگران دستاندازی نکردن، بیاحترامی نکردن، حقّه نزدن، گرانفروشی و کمفروشی و احتکار نکردن، به بهای دوزار مالِ بیشتر و چند صباح زندگی راحتِ خود زندگی دیگران را تباه نساختن، حرمت و کرامت آدمها را پاس داشتن، خوش خلق بودن، در حد خود قدم برداشتن، و چیزهایی مثل اینها.
.
درست است که با یک گل بهار نمیشود، اما حتی بوی یک گل نیز فضا را میگیرد. هر کس باید به اندازهی خودش انسان باشد؛ حالا میخواهد یک کارمند دونپایه در اداره، یا رفتگر زحمتکش شهرداری، یا کارگر ساختمانی باشد، یا پزشک و استاد و معلم، یا مدیر میانی و بالادستی و غیره. انسان بودن کار دشواری نیست. در بدترین شرایط هم میتوان انسان بود. انسان بودن یعنی همان وظایف اولیهی انسانی، مثل دروغ نگفتن، وظیفهی محوله را درست انجام دادن، به حقوق دیگران دستاندازی نکردن، بیاحترامی نکردن، حقّه نزدن، گرانفروشی و کمفروشی و احتکار نکردن، به بهای دوزار مالِ بیشتر و چند صباح زندگی راحتِ خود زندگی دیگران را تباه نساختن، حرمت و کرامت آدمها را پاس داشتن، خوش خلق بودن، در حد خود قدم برداشتن، و چیزهایی مثل اینها.
.
۴۶.۲k
۲۴ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.