🔸پست اینستاگرامی خواهرشهید محمد رضا دهقان امیری
🔸پست اینستاگرامی خواهرشهید محمد رضا دهقان امیری
🍃به نام او...
(حکایت دست...)
پرده اول: بهمن ماه ۱۳۶۳ است. خانواده حاج صفرعلی طوسی، مهیا شده اند تا پیکر تازه جوانشان را تحویل بگیرند. محمدعلی، در ارتفاعات کردستان از ناحیه سر مورد اصابت گلوله تک تیرانداز قرار گرفته است. فاطمه، تمام خواهرانه هایش را جمع کرده تا برای بار آخر برادر را درآغوش گیرد و در گوشش زمزمه کند. گاهی دست بر زخم سرش میزند و گاهی موهایش را مرتب می کند و قربان صدقه اش می رود. با تمام وجود ایستاده اما نیاز دارد به دستان گرم و آرامبخش برادر. دست روی دست اومیگذارد و سرما تمام وجودش را فرامیگیرد... هنوز بعد از سی سال و اندی یاد دست برادر که می افتد، می لرزد و زمزمه می کند: دستانش سرد بود، سرمایی به عمق درد و تنهایی...
پرده دوم: بهمن ماه ۱۳۹۳ بود، شب عروسی ام. بی قرار بودم و نگران. گاهی گذر عمررا تماشا می کردم و گاهی نگران آینده ام میشدم. وقت خداحافظی از خانه پدری، کنارت ایستادم و گفتم: محمدرضا لطفا امروز نزدیک من باش!
_چرا؟
_نگرانم، باش تا خیالم راحت باشد.
یادت که هست تا آن روز همه سختی ها و خوشی ها را باهم گذرانده بودیم. هرازگاهی زیر چادر عروسی، دست گرمی دستم را می فشرد و در گوشم زمزمه می کرد: همین جا هستم، نزدیک تو، خیالت راحت! گرمی و امنیت دستانت چنان آرامشی داشت که از وصفش عاجزم... آرامشی همچون کوه...
پرده سوم: یک روز از شهادت تازه جوان خانواده گذشته. بعد از چهل روز دوری، قرار است دوباره روی ماهش را ببینم، در آغوشش بگیرم و دلتنگی هایم را برایش تعریف کنم. با خود می گویم کاش لبخندی بزند، باز دستم را بگیرد و تمام سختی این مدت را ازدلم درآورد... کمی غر بزنم، کمی قربان صدقه اش بروم و خواهش کنم که دیگر دوریمان اینهمه طول نکشد... راستی انگشترش! چقدر ذوق دارم در دستش ببینم و دلم ضعف رود با دیدن دستان مردانه اش، ببوسم دستی را که به حمایت از خواهر سیدالشهدا اسلحه بدست گرفته است. عطش گرمای دستانش را داشتم... دستش از کفن درآمد، همان دستی که با تمام جوانی و عمر کوتاهش، مایه امنیت و آرامشم بود؛ سرد بود، به سرمای بی برادری...
پنج سال است محرومم از صدایت، دیدن روی ماهت، لبخندت و گرمای دستانت. من گمان زندگی بی تو را نداشتم محمدم، در عجبم از سخت جانی خودم. به حق، ایستادگی و صبر، ارث غیور مردان و شیرزنان این سرزمین است که نسل به نسل منتقل می شود.
ایستاده ایم محمد! اقتدا کردی به حضرت علمدار، تو و هزاران سرباز دیگر، تو و سردار دلدارمان، ما مثل شما ایستاده ایم. هر سختی که روی آورد، مولایمان را تنها نخواهیم گذاشت، خیالت تخت... به فدای دست مردانه ات...
#شهیدمحمدرضادهقان
پ. ن: ٢١ آبان، سالگرد شهادت شهید محمدرضا دهقان امیری 🌷
🍃به نام او...
(حکایت دست...)
پرده اول: بهمن ماه ۱۳۶۳ است. خانواده حاج صفرعلی طوسی، مهیا شده اند تا پیکر تازه جوانشان را تحویل بگیرند. محمدعلی، در ارتفاعات کردستان از ناحیه سر مورد اصابت گلوله تک تیرانداز قرار گرفته است. فاطمه، تمام خواهرانه هایش را جمع کرده تا برای بار آخر برادر را درآغوش گیرد و در گوشش زمزمه کند. گاهی دست بر زخم سرش میزند و گاهی موهایش را مرتب می کند و قربان صدقه اش می رود. با تمام وجود ایستاده اما نیاز دارد به دستان گرم و آرامبخش برادر. دست روی دست اومیگذارد و سرما تمام وجودش را فرامیگیرد... هنوز بعد از سی سال و اندی یاد دست برادر که می افتد، می لرزد و زمزمه می کند: دستانش سرد بود، سرمایی به عمق درد و تنهایی...
پرده دوم: بهمن ماه ۱۳۹۳ بود، شب عروسی ام. بی قرار بودم و نگران. گاهی گذر عمررا تماشا می کردم و گاهی نگران آینده ام میشدم. وقت خداحافظی از خانه پدری، کنارت ایستادم و گفتم: محمدرضا لطفا امروز نزدیک من باش!
_چرا؟
_نگرانم، باش تا خیالم راحت باشد.
یادت که هست تا آن روز همه سختی ها و خوشی ها را باهم گذرانده بودیم. هرازگاهی زیر چادر عروسی، دست گرمی دستم را می فشرد و در گوشم زمزمه می کرد: همین جا هستم، نزدیک تو، خیالت راحت! گرمی و امنیت دستانت چنان آرامشی داشت که از وصفش عاجزم... آرامشی همچون کوه...
پرده سوم: یک روز از شهادت تازه جوان خانواده گذشته. بعد از چهل روز دوری، قرار است دوباره روی ماهش را ببینم، در آغوشش بگیرم و دلتنگی هایم را برایش تعریف کنم. با خود می گویم کاش لبخندی بزند، باز دستم را بگیرد و تمام سختی این مدت را ازدلم درآورد... کمی غر بزنم، کمی قربان صدقه اش بروم و خواهش کنم که دیگر دوریمان اینهمه طول نکشد... راستی انگشترش! چقدر ذوق دارم در دستش ببینم و دلم ضعف رود با دیدن دستان مردانه اش، ببوسم دستی را که به حمایت از خواهر سیدالشهدا اسلحه بدست گرفته است. عطش گرمای دستانش را داشتم... دستش از کفن درآمد، همان دستی که با تمام جوانی و عمر کوتاهش، مایه امنیت و آرامشم بود؛ سرد بود، به سرمای بی برادری...
پنج سال است محرومم از صدایت، دیدن روی ماهت، لبخندت و گرمای دستانت. من گمان زندگی بی تو را نداشتم محمدم، در عجبم از سخت جانی خودم. به حق، ایستادگی و صبر، ارث غیور مردان و شیرزنان این سرزمین است که نسل به نسل منتقل می شود.
ایستاده ایم محمد! اقتدا کردی به حضرت علمدار، تو و هزاران سرباز دیگر، تو و سردار دلدارمان، ما مثل شما ایستاده ایم. هر سختی که روی آورد، مولایمان را تنها نخواهیم گذاشت، خیالت تخت... به فدای دست مردانه ات...
#شهیدمحمدرضادهقان
پ. ن: ٢١ آبان، سالگرد شهادت شهید محمدرضا دهقان امیری 🌷
۹.۲k
۲۱ آبان ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.