my mafia part²⁵
my mafia part²⁵
ا/ت: وای اره خیلی قشنگه
راه رفتیم من جلوتر داشتم میرفتم که یه صداییی اومد شبی صدای مار بود اول توحه نکردم ولی صداش بیشتر میشدد خیلی میترسیدم وایسادم تا بچه ها برسن بهم.
هیون: چرا وایسادی؟
ا/ت: یه صداییی میاد
ته: چه صدایی؟
ا/ت: صدای ماررررر میترسمممممم
ته:(خنده) الان بخاطر این وایسادی؟
ا/ت: اره دیگه-_-
ته: نترس بیا باهم بریم.
کنارش وایسادم باهم رفتیم هیونو م/ب پشتمون بودن یکن که راه رفتیم یهو به مار دیدم ترسیدم پریدم بغلش ته و جیغ زدم
یهو نفهمیدن چیشد اوندم بالا ته منو گزاشت رو کولش
ا/ت: چیکار میکنییی
ته: اینجوری دیگه مار بهت نمیرسه ...
ا/ت: تو چی پس؟
ته: این مارا نیش نداره
ا/ت: اهان خب ولی میترسم برگردیمممم
ته: باشه
برگشتیم دیگه ساعت دو بود ویلارو تحویل دادیم
م/ب: ا/ت بیا سوارشو بریم
ته: من ا/ت رو میبرم بریدد خوش بگذره(چشمک به هیون)
هیون: مرسی(خنده)
ا/ت: نچ نچ واقعن منو گزاشتبن رفتین؟
هیون: بهونه نگیر دیکه بریددد
م/ب: نقشتون مو لا درزش نرفت😔
ته: دیگه ..(خنده)
سوار ماشین شدیم راه افتادیم
میخواستم یه حرفی بزنم که گوشیم زنگ خورد
"felix"
لیکس: سلامممممم کوچولووو چطوری
ا/ت: (خنده) سلام خوبم تو چطوری
ته: (نمیدونم چرا ولی خیلی دوست داشتم ببینم کی بهش زنگ زده جون خیلی گرم جوابشو داد)
لیکس: خوبممم چیکارا میکنی
ا/ت: هیچی چرا نیومدی دیشب؟
ته:(از اونجایی که فقط فیلیکس دیشب نبود فهمیدم اوه هوف این همه ادم باید با اون دوست شی)
لیکسی: یه کاری برام پیش اومد نتونستم بیام. چیزه میای الان همو ببینیم؟
ا/ت: الان خونه نیستم دارین برمیگردیم از ویلا سه ساعت راه داریم تا شهر
ته:(ناخوداگاه یه حس حسودی بهم دس داد بخاطر همین به بهونه قهوه وایسادم و از ا/ت پرسیدم: قهوه میخوری؟(میدونستم اون میشناسه صدامو پس سوال پرسیدم)
ا/ت: ام اکه میشه یه نسکافه بگیر
ته: اوکی
لیکسی: پیش تهیونگی؟
ا/ت: ها ..اره چیز با اون اومدم دیگه
لیکسی: اهان برو پس بای
ا/ت: ام بای
*ته اومد
ته: بیا نسکافت
ا/ت: مرسییی
ته: دیشب نگفتی نسکافه م دوس داری(خنده لبخندی)
ا/ت: (لبخند) ام یادم نبود
ته: منم قهوه دوس ندارم نشکافرو ترجیح میدم
ا/ت: پس توی اینم مث همیم(لبخند)
ته: فککنم اره(لبخند)
نسکافرو خوردیم توی رده دیکه حرفی نزدیم که رسیدیم
ا/ت: مرسی که اومدی:)
ته: خواهش میکنم مواظب خودت باش
ا/ت: (اینو که گفت حس خوب پیدا کردم و منم گفتم: توم مواظب خودت باش و رفتم
ته: رفتم ...تو راه خیلی فکر کردم دوباره هنون سوال تکراری که چرا اینجوری شدم ؟ این رفتارا چیه ؟ این چه حسیه؟
ینی عاشقش شدم؟ ولی ته تو که هیچوقت از دختری خوشت نمیومد تو فقط یه پسری بودی که دختر بازی میکنه و فقط ازشون استفاده میکنهما چندوقته اینجوری نیستمهرموقع میخوام کاری کنم ا/ت میادتوذهنم..
ا/ت: وای اره خیلی قشنگه
راه رفتیم من جلوتر داشتم میرفتم که یه صداییی اومد شبی صدای مار بود اول توحه نکردم ولی صداش بیشتر میشدد خیلی میترسیدم وایسادم تا بچه ها برسن بهم.
هیون: چرا وایسادی؟
ا/ت: یه صداییی میاد
ته: چه صدایی؟
ا/ت: صدای ماررررر میترسمممممم
ته:(خنده) الان بخاطر این وایسادی؟
ا/ت: اره دیگه-_-
ته: نترس بیا باهم بریم.
کنارش وایسادم باهم رفتیم هیونو م/ب پشتمون بودن یکن که راه رفتیم یهو به مار دیدم ترسیدم پریدم بغلش ته و جیغ زدم
یهو نفهمیدن چیشد اوندم بالا ته منو گزاشت رو کولش
ا/ت: چیکار میکنییی
ته: اینجوری دیگه مار بهت نمیرسه ...
ا/ت: تو چی پس؟
ته: این مارا نیش نداره
ا/ت: اهان خب ولی میترسم برگردیمممم
ته: باشه
برگشتیم دیگه ساعت دو بود ویلارو تحویل دادیم
م/ب: ا/ت بیا سوارشو بریم
ته: من ا/ت رو میبرم بریدد خوش بگذره(چشمک به هیون)
هیون: مرسی(خنده)
ا/ت: نچ نچ واقعن منو گزاشتبن رفتین؟
هیون: بهونه نگیر دیکه بریددد
م/ب: نقشتون مو لا درزش نرفت😔
ته: دیگه ..(خنده)
سوار ماشین شدیم راه افتادیم
میخواستم یه حرفی بزنم که گوشیم زنگ خورد
"felix"
لیکس: سلامممممم کوچولووو چطوری
ا/ت: (خنده) سلام خوبم تو چطوری
ته: (نمیدونم چرا ولی خیلی دوست داشتم ببینم کی بهش زنگ زده جون خیلی گرم جوابشو داد)
لیکس: خوبممم چیکارا میکنی
ا/ت: هیچی چرا نیومدی دیشب؟
ته:(از اونجایی که فقط فیلیکس دیشب نبود فهمیدم اوه هوف این همه ادم باید با اون دوست شی)
لیکسی: یه کاری برام پیش اومد نتونستم بیام. چیزه میای الان همو ببینیم؟
ا/ت: الان خونه نیستم دارین برمیگردیم از ویلا سه ساعت راه داریم تا شهر
ته:(ناخوداگاه یه حس حسودی بهم دس داد بخاطر همین به بهونه قهوه وایسادم و از ا/ت پرسیدم: قهوه میخوری؟(میدونستم اون میشناسه صدامو پس سوال پرسیدم)
ا/ت: ام اکه میشه یه نسکافه بگیر
ته: اوکی
لیکسی: پیش تهیونگی؟
ا/ت: ها ..اره چیز با اون اومدم دیگه
لیکسی: اهان برو پس بای
ا/ت: ام بای
*ته اومد
ته: بیا نسکافت
ا/ت: مرسییی
ته: دیشب نگفتی نسکافه م دوس داری(خنده لبخندی)
ا/ت: (لبخند) ام یادم نبود
ته: منم قهوه دوس ندارم نشکافرو ترجیح میدم
ا/ت: پس توی اینم مث همیم(لبخند)
ته: فککنم اره(لبخند)
نسکافرو خوردیم توی رده دیکه حرفی نزدیم که رسیدیم
ا/ت: مرسی که اومدی:)
ته: خواهش میکنم مواظب خودت باش
ا/ت: (اینو که گفت حس خوب پیدا کردم و منم گفتم: توم مواظب خودت باش و رفتم
ته: رفتم ...تو راه خیلی فکر کردم دوباره هنون سوال تکراری که چرا اینجوری شدم ؟ این رفتارا چیه ؟ این چه حسیه؟
ینی عاشقش شدم؟ ولی ته تو که هیچوقت از دختری خوشت نمیومد تو فقط یه پسری بودی که دختر بازی میکنه و فقط ازشون استفاده میکنهما چندوقته اینجوری نیستمهرموقع میخوام کاری کنم ا/ت میادتوذهنم..
۸.۴k
۱۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.