رویایی که تبدیل به واقعیت شد پارت ۵۲
لباشو محکم گذاشت رو لبام و لبامو مک میزد میخورد گاز میگرفت یه جوری لبامو میبوسید انگار اصلا همو نبوسیدیم(طبیعیه بچم دلش تنگ شده☺) کوک:خیلی دلم برات تنگ شده بود اون یه دقیقه تو چه فایده ای داشت یه زره فقط تونستم😍 دوباره لباشو گذاشت رو لبام و میخورد لبامو (یکم نفس بکشیم بد نیست☺) دیگه نفس کم آوردیمو لباشو از رو لبام جدا کرد ولی صورتشو میمالید به صورتم و دماغش میمالید به نوک دماغم که لباشم به لبام نزدیک میشد بعد قشنگ افتاد روم و دستشو همونجوری که صورتشو به صورتم میزد گذاشت زیر گردنم براش یه شب رویایی بود هم برا من هم برا اون بعد همون که پیشونیش رو پیشونیم بود همونو گرفت اومد پایینو دوباره لباش و چسبوند به لبام کوک:میدونی اون یه چند ساعت که ندیدمت هیچ فرقی با یه سال عمر من بدون تو رفت و مرگ هیچ فرقی نداشت (چه جمله نابی گفت😢اینو تو دفترچم بنویسم😂😂😁😍)منم هیچی نگفتم و فقط خندیدم بعد جدا شدیم من:نتونستم اون موقع بهت بگم دوست دارم درست نگفتم الان میگم دوست دارم کوک:منم دوست دارم بیشتر از اون چیزی که فکرشو بکنی بدجوری عاشقتم دیوونتم خدا
خدا:جانم
جبرئیل:تو رو نگفت که😐
خدا:پس چرا اسممو گفت☹
جبرئیل:نویسنده این کلمرو عوض کن
نویسنده:نمشد☺😂
جبرئیل:بهت دستور میدم عوضش کن
نویسنده:من حرف گوش کن نیستم☺
جبرئیل:دختره ی
نویسنده:بگو بگو تا به جونگ کوک بگم
جبرئیل:😶
خدا:لعنت بر شیطان
شیطان:هی چرا بر من لعنت میفرستی من اینجا نشستم 😐(راست میگه😂😂🤣بریم سراغ ادامه)
من:منم عاشقتم عزیزم
بعد سرشو گذاشت کنار سرم و بهم نگاه میکرد منم بهش نگاه میکردم از روم رفت اونور ولی بازم بهم چسبیده بود من:چطوری یه دفع عاشقم شدی کوک:میخوای بدونی من:اوهوم کوک:خوب همون روز اول که اومدی تو کمپانی
فلش بک به سمت گذشته (جونگ کوک داره تعریف میکنه)
از زبون جونگ کوک
داشتم میرفتم کمپانی و اجرا داشتم و باید برای میکاپ میرفتم و گفتن یه میکاپ آرتیست داریم جدیده نمیدونستم تویی رفتم صحنه و منتظر نشستم که تو اومدی همون موقع یه حسی بهت داشتم قلبم داشت تند تند میزد انقدر با خودم کلنجار رفتم که چرا اینجوری شدم و بعد چند وقت بی خوابی بلخره تونستم شمارتو بگیرم همون موقع که رفتی دسشویی(شمارمو کش رفتی😐😂😂🤣🤣) و همون پشت گوشی طاقت نیاوردم و گفتم بهت که دوست دارم
حالا میرم به زمان حال میگ میگ بییییییررررییییننننن😂سرعتیه
از زبون خودم
تویه نگاه کوک:اوهوم فقط تویه نگاه کوک:تو نمیخوای بگی از کی منو میشناختی من:من قبل از اینکه با بی تی اس آشناشم تو رو دیدم روت کراش شدید داشتم اما یکی اومد که فاصله انداخت کوک:کی بود من:یه بازیگره ولی بعد فهمیدم بیشتر تو رو دوست دارم و قلبم پیش توعه تو رو انتخاب کردم
خدا:جانم
جبرئیل:تو رو نگفت که😐
خدا:پس چرا اسممو گفت☹
جبرئیل:نویسنده این کلمرو عوض کن
نویسنده:نمشد☺😂
جبرئیل:بهت دستور میدم عوضش کن
نویسنده:من حرف گوش کن نیستم☺
جبرئیل:دختره ی
نویسنده:بگو بگو تا به جونگ کوک بگم
جبرئیل:😶
خدا:لعنت بر شیطان
شیطان:هی چرا بر من لعنت میفرستی من اینجا نشستم 😐(راست میگه😂😂🤣بریم سراغ ادامه)
من:منم عاشقتم عزیزم
بعد سرشو گذاشت کنار سرم و بهم نگاه میکرد منم بهش نگاه میکردم از روم رفت اونور ولی بازم بهم چسبیده بود من:چطوری یه دفع عاشقم شدی کوک:میخوای بدونی من:اوهوم کوک:خوب همون روز اول که اومدی تو کمپانی
فلش بک به سمت گذشته (جونگ کوک داره تعریف میکنه)
از زبون جونگ کوک
داشتم میرفتم کمپانی و اجرا داشتم و باید برای میکاپ میرفتم و گفتن یه میکاپ آرتیست داریم جدیده نمیدونستم تویی رفتم صحنه و منتظر نشستم که تو اومدی همون موقع یه حسی بهت داشتم قلبم داشت تند تند میزد انقدر با خودم کلنجار رفتم که چرا اینجوری شدم و بعد چند وقت بی خوابی بلخره تونستم شمارتو بگیرم همون موقع که رفتی دسشویی(شمارمو کش رفتی😐😂😂🤣🤣) و همون پشت گوشی طاقت نیاوردم و گفتم بهت که دوست دارم
حالا میرم به زمان حال میگ میگ بییییییررررییییننننن😂سرعتیه
از زبون خودم
تویه نگاه کوک:اوهوم فقط تویه نگاه کوک:تو نمیخوای بگی از کی منو میشناختی من:من قبل از اینکه با بی تی اس آشناشم تو رو دیدم روت کراش شدید داشتم اما یکی اومد که فاصله انداخت کوک:کی بود من:یه بازیگره ولی بعد فهمیدم بیشتر تو رو دوست دارم و قلبم پیش توعه تو رو انتخاب کردم
۱۳.۵k
۱۵ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.