عاشقانه
کشیدم شُعله بر دامان که سوزم تا ابد ایجان
بسوزم درفراقِ جان دوچشمان پشتِ سد ایجان
رها هرگز نمی دارم که تا مخزن روان گردد
اگر سد بشکند روزی ، کند ویران زِ حد ایجان
چو یادش می رسد رعد و زند برسینه ام آتش
پریشان خاطر احوالی هزاران جان دهد ایجان
تو می رفتی و من رفتم ، به دریای خیالِ تو
عجب دنیای پُر دردی ، چه تدبیر و خرد ایجان؟
غروبم را نمی بینی ولی تاریکه شب بنگر
که خورشیدی نهان گشته زِبعدِ جزر ومد ایجان
خدایا بنگر احوالم ، که بر دادم رسد ایجان؟
بسوزم درفراقِ جان دوچشمان پشتِ سد ایجان
رها هرگز نمی دارم که تا مخزن روان گردد
اگر سد بشکند روزی ، کند ویران زِ حد ایجان
چو یادش می رسد رعد و زند برسینه ام آتش
پریشان خاطر احوالی هزاران جان دهد ایجان
تو می رفتی و من رفتم ، به دریای خیالِ تو
عجب دنیای پُر دردی ، چه تدبیر و خرد ایجان؟
غروبم را نمی بینی ولی تاریکه شب بنگر
که خورشیدی نهان گشته زِبعدِ جزر ومد ایجان
خدایا بنگر احوالم ، که بر دادم رسد ایجان؟
۸.۰k
۰۷ آذر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.