*شیرین*
*شیرین*
........
خدایا باورم نمی شد بدنم یخ کردپریوش خانم از من چی می خواست مات ومبهوت گفتم : نکنه خدای ناکرده ....
پریوش : بچه ام داره می میره بهت التماس....
بغلش کردم وگفتم : تو رو خدا گریه نکنید خدا نکنه پسرتون چیزیش بشه
پریوش خانم با گریه گفت : چیکار کنم مادرم نمی تونم زجر کشیدن پسرم ببینم اگه تو بهش جواب بدی شاید حالش بهتر بشه شاید بیشتر زنده بمونه
اون راضی هر شرطی بزاری قبول کنه...بهت التماس می کنم
شوکه شده بودم
- اون می دونه من یکی دیگه رو دوس دارم دلیل اینکه بازم میخواد با من ازدواج کنه چیه ؟!
پریوش: اون عاشق تو شده دست خودش که نیست عاشق کر وکور میشه ....نزار پسرم حسرت به دل بمیره
لبمو گزیدم وگفتم : دور از جون نگید دیگه
پریوش : دارندارم می زنم به اسمت جونمو می دم بهت دل بچم رو نشکن داره جلو چشام پر پر میشه
- اون می دونه شما ....
پریوش : نه...یه وقت بهش نگی
من واقعا نمی دونم چی بگم چیکار کنم باید با یکی حرف بزنم
پریوش : تو رو خدا شیرین اگه این کار رو بکنی می دونم
معجزه می کنی .بردیا بر عکس قیافه سرد وخشکش خیلی مهربونه یه بار دلش ...
- فکر می کنم بهتون جواب میدم شما گریه نکنید تو رو خدا
**********
ویلای قشنگی بود وسایلم رو گذاشتم اول یه دوش گرفتم بعدم یه شلوار جین مشکی ویه پیرهن سفید پوشیدم موهام دورم ریختم یه شال مشکی پوشیدم ورفتم پایین خیلی گشنم بود رفتم سراغ یخچال جانمی پرُپرُبود یه سالا اولویه ویه نوشابهبرداشتم ورفتم نشستم رو مبل فرزامم اومد نشست وگفت : گشنت بود ؟
- اره خیلی تو هواپیما چیزی نخوردم گشنم شد
مریم : چی می خوری
بهش لبخند زدم وگفتم : می بینی که
مریم نشست وگفت : جای نفس خالیه کاش میومد
فرزام : سفر شمال حتما میاد
بردیا هم اومد نشست وگفت : بهتره به فکر یه نهار درست حسابی باشیم .نخورید شیرین خانم الان غذا سفارش میدم
محمود نیومده پایین
فرزام : گفت میخواد بخوابم
بردیا : پس من سفارش میدم چی می خورین ؟
فرزام : سینی کباب با مخلفات
مریم : خوبه
بردیا : شما چی دوس دارین
- همین خوبه من همه غذا ها رو دوست دارم
بردیا خم شد وسالاد ونوشابه رو برداشت ورفت تو آشپزخونه مریمم رفت چای دم کنه یه نگاه بع ویلا انداختم وگفتم : اینجا خیلی خوشگله مال خودتونه
فرزام : مال منو بردیاست قابل شما رو نداره
- مرسی
فرزام : خوبیش اینه هر کی خواست بیاد اینجا ما کلید می دیم بهش اگه یه وقت اومدین کیش حتما بگید
- حتما .چند بار اومدیم رفتیم هتل ولی اینجا آروم وقشنگ
بردیا در حال نشستن گفت : واقعا خوشتون اومده
- خیلی
فرزام : هنوز اون پشت رو ندیدی .به شنا علاقه دارین
نه زیاد بلد نیستم
فرزام : واقعا
- اره
مریمم اومد نشست وگفت : چی شده ؟
فرزام : شیرین بلد نیست شنا کنه
مریم : منم بلد نیستم فقط نفس بلد بود که اونم نیست
فرزام : خودم بهت یاد میدم
مریم : آخ جوووون
خندیدم وگفتم : نیگاش کن مثله بچه کوچلو ها چه ذوقی می کنه
مریم : تو نمی خوای یاد بگیری
- نمی دونم .می ترسم
فرزام : ترس نداره که قول میدم زود یاد بگیری
- بریم اون پشت رو ببینیم
منو مریم همراه فرزام رفتیم طرف راه پله که می رفت بالا اونما یه در بود فرزام بازش کرد یه استخر بزرگ با شکل عجیب غریب
- این چه شکلیه ؟!
فرزام : همه شکل ها رو زدن تو هم با مزه است
- خیلی
واقعا قشنگ بود تخت و صندلی ومیز با چندتا چتر آفتاب گیر
- اونوقت این چترهای آفتاب گیر چیه
فرزام رفت یه دگمه رو زد سقف کنار رفت واستخر پر نور وگرما شد
مریم : خیلی خوشگله منو ول کنن الان می پرم تو آب
فرزام داشت سربه سرش می زاشت ومن می خندیدم
- بچه ها بیاید نهار
برگشتم بردیا بود من زودتر رفتم بردیا داشت میز رو می چید منم کمکش کردم
- وایییی ماهی سفارش دادین
بردیا : دوس دارین؟
- خیلی اونم از این نوع
- به به چه بوی خوبی
محمود بهارم اومدن بهار رفت فرزام رو صدا کرد دور میز نشستیم اونا هم اومدن فرزام چشاش برقی زد وگفت : وای دلم از گشنگی ضعف رفت غذای تو هواپیما اصلا جالب نبود
مریم : شیرینم نخورد زیاد با قرمه سبزی جور نیست
دیگه تو سکوت نهارمون رو خوردیم واقعا خوشمزه بود وچسبید بعدم نشستیم واز هر دری حرف زدیم ساعت سه بود من که حسابی خوابم میومد محمود می گفت بریم خیابون گردی .
فرزام : می خوابیم استراحت می کنیم شب میریم بیرون شام بیرون وبعدم خرید
همه استقبال کردیم من یکی حلاک خواب بودم خدا رو شکر یه اتاق داده بودن به من کلا پنج اتاق بود فرزام ومریم رفتن اتاق خود فرزام بردیا هم اتاق خودش محمود وبهارم تو یکی از اتاق ها منم یه اتاق داشتم یه اتاقم خالی بود لباسم رو عوض کردم یه شلوارک پوشیدم یه تاپ وتقریبا بی هوش شدم
........
خدایا باورم نمی شد بدنم یخ کردپریوش خانم از من چی می خواست مات ومبهوت گفتم : نکنه خدای ناکرده ....
پریوش : بچه ام داره می میره بهت التماس....
بغلش کردم وگفتم : تو رو خدا گریه نکنید خدا نکنه پسرتون چیزیش بشه
پریوش خانم با گریه گفت : چیکار کنم مادرم نمی تونم زجر کشیدن پسرم ببینم اگه تو بهش جواب بدی شاید حالش بهتر بشه شاید بیشتر زنده بمونه
اون راضی هر شرطی بزاری قبول کنه...بهت التماس می کنم
شوکه شده بودم
- اون می دونه من یکی دیگه رو دوس دارم دلیل اینکه بازم میخواد با من ازدواج کنه چیه ؟!
پریوش: اون عاشق تو شده دست خودش که نیست عاشق کر وکور میشه ....نزار پسرم حسرت به دل بمیره
لبمو گزیدم وگفتم : دور از جون نگید دیگه
پریوش : دارندارم می زنم به اسمت جونمو می دم بهت دل بچم رو نشکن داره جلو چشام پر پر میشه
- اون می دونه شما ....
پریوش : نه...یه وقت بهش نگی
من واقعا نمی دونم چی بگم چیکار کنم باید با یکی حرف بزنم
پریوش : تو رو خدا شیرین اگه این کار رو بکنی می دونم
معجزه می کنی .بردیا بر عکس قیافه سرد وخشکش خیلی مهربونه یه بار دلش ...
- فکر می کنم بهتون جواب میدم شما گریه نکنید تو رو خدا
**********
ویلای قشنگی بود وسایلم رو گذاشتم اول یه دوش گرفتم بعدم یه شلوار جین مشکی ویه پیرهن سفید پوشیدم موهام دورم ریختم یه شال مشکی پوشیدم ورفتم پایین خیلی گشنم بود رفتم سراغ یخچال جانمی پرُپرُبود یه سالا اولویه ویه نوشابهبرداشتم ورفتم نشستم رو مبل فرزامم اومد نشست وگفت : گشنت بود ؟
- اره خیلی تو هواپیما چیزی نخوردم گشنم شد
مریم : چی می خوری
بهش لبخند زدم وگفتم : می بینی که
مریم نشست وگفت : جای نفس خالیه کاش میومد
فرزام : سفر شمال حتما میاد
بردیا هم اومد نشست وگفت : بهتره به فکر یه نهار درست حسابی باشیم .نخورید شیرین خانم الان غذا سفارش میدم
محمود نیومده پایین
فرزام : گفت میخواد بخوابم
بردیا : پس من سفارش میدم چی می خورین ؟
فرزام : سینی کباب با مخلفات
مریم : خوبه
بردیا : شما چی دوس دارین
- همین خوبه من همه غذا ها رو دوست دارم
بردیا خم شد وسالاد ونوشابه رو برداشت ورفت تو آشپزخونه مریمم رفت چای دم کنه یه نگاه بع ویلا انداختم وگفتم : اینجا خیلی خوشگله مال خودتونه
فرزام : مال منو بردیاست قابل شما رو نداره
- مرسی
فرزام : خوبیش اینه هر کی خواست بیاد اینجا ما کلید می دیم بهش اگه یه وقت اومدین کیش حتما بگید
- حتما .چند بار اومدیم رفتیم هتل ولی اینجا آروم وقشنگ
بردیا در حال نشستن گفت : واقعا خوشتون اومده
- خیلی
فرزام : هنوز اون پشت رو ندیدی .به شنا علاقه دارین
نه زیاد بلد نیستم
فرزام : واقعا
- اره
مریمم اومد نشست وگفت : چی شده ؟
فرزام : شیرین بلد نیست شنا کنه
مریم : منم بلد نیستم فقط نفس بلد بود که اونم نیست
فرزام : خودم بهت یاد میدم
مریم : آخ جوووون
خندیدم وگفتم : نیگاش کن مثله بچه کوچلو ها چه ذوقی می کنه
مریم : تو نمی خوای یاد بگیری
- نمی دونم .می ترسم
فرزام : ترس نداره که قول میدم زود یاد بگیری
- بریم اون پشت رو ببینیم
منو مریم همراه فرزام رفتیم طرف راه پله که می رفت بالا اونما یه در بود فرزام بازش کرد یه استخر بزرگ با شکل عجیب غریب
- این چه شکلیه ؟!
فرزام : همه شکل ها رو زدن تو هم با مزه است
- خیلی
واقعا قشنگ بود تخت و صندلی ومیز با چندتا چتر آفتاب گیر
- اونوقت این چترهای آفتاب گیر چیه
فرزام رفت یه دگمه رو زد سقف کنار رفت واستخر پر نور وگرما شد
مریم : خیلی خوشگله منو ول کنن الان می پرم تو آب
فرزام داشت سربه سرش می زاشت ومن می خندیدم
- بچه ها بیاید نهار
برگشتم بردیا بود من زودتر رفتم بردیا داشت میز رو می چید منم کمکش کردم
- وایییی ماهی سفارش دادین
بردیا : دوس دارین؟
- خیلی اونم از این نوع
- به به چه بوی خوبی
محمود بهارم اومدن بهار رفت فرزام رو صدا کرد دور میز نشستیم اونا هم اومدن فرزام چشاش برقی زد وگفت : وای دلم از گشنگی ضعف رفت غذای تو هواپیما اصلا جالب نبود
مریم : شیرینم نخورد زیاد با قرمه سبزی جور نیست
دیگه تو سکوت نهارمون رو خوردیم واقعا خوشمزه بود وچسبید بعدم نشستیم واز هر دری حرف زدیم ساعت سه بود من که حسابی خوابم میومد محمود می گفت بریم خیابون گردی .
فرزام : می خوابیم استراحت می کنیم شب میریم بیرون شام بیرون وبعدم خرید
همه استقبال کردیم من یکی حلاک خواب بودم خدا رو شکر یه اتاق داده بودن به من کلا پنج اتاق بود فرزام ومریم رفتن اتاق خود فرزام بردیا هم اتاق خودش محمود وبهارم تو یکی از اتاق ها منم یه اتاق داشتم یه اتاقم خالی بود لباسم رو عوض کردم یه شلوارک پوشیدم یه تاپ وتقریبا بی هوش شدم
۲۵.۳k
۰۱ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.