چیزی بدتر از عشق🍷🫂 𝖯𝖺𝗋𝗍 : 13
*ویو رزی
مامانرزی: خوبه..خوبه برو بالا لباساتو عوض کن بیا پایین برات پماد بزنم...
رزی: باشه..
بی حوصلع از پله ها بالا رفتم و به سمت اتاقم رفتم در اتاقم رو باز کردم و رفتم تو...
در رو بستم و همون جا پشت در زدم زیر گریه...
اخه چرا ته باید همچین کاری با من بکنه...
حدود چند دقیقه همونجا رو زمین نشسته بودم و داشتم گریع میکردم که صدای گوشیم بلند شد...
دستمو بردم داخل جیبم و گوشیمو برداشتم...
یونا بود...
صدام رو یکم صاف کردم و آیکون سبز رو کشیدم..
رزی: الو..
یونا: الو رزی خوبی چیشد جون به لب شدم دختر
چرا صدات گرفته گریه کردی راستی ته باهات چیکار داشت...
رزی: یه لحظه امون بده دختر بزار توضیح بدم...
یونا: بگو منتظرم...
رزی: هیچی فقط با ته بحثم شده بود منم فرار کردم که بعدش اومد خونه شما قش قرق به پا کرد گریه کردنمم بخاطر همین بود...
یونا: هوفف خیالم راحت شد همینن که مشکلی پیش نیومده خیالم راحت شد من حدس میزدم مردم کاری باهات نداره....
پوزخندی زدم هه طفلی یونا نمیدونه عاشق چه گرگی شده...
رزی: نمیخوای بپرسی بحثمون دربارع چی بود؟..
یونا: نه من از اوپا مطمئنم..
رزی: باشه خدافظ
یونا: اعع کجاا قطع نکن...
گوشی رو قطع کردم حوصله حرفاش رو نداشتم
هه اوپا یادش بخیر همین گرگ هم قبل از اینکه فاش بشه اوپای من بود...
با درد از رو پارکت ها بلند شدم و به سمت حموم رفتم تا دوش بگیرم...
لباس هامو در اوردم و به سمت حموم اتاقم رفتم..
همه جای بدنم ک..بود بود و همه اینا بع لطف ته بود..
بعد از گرفتن یه دوش یه ربعی...
حوله تن پوشم رو پوشیدن و از حموم بیرون زدم و به سمت کمدم رفتم که با دیدن فردی رو تختم هین بلندی کشیدمم...
رزی: یا خداا... جنن..
تهیونگ: اروم ببینم چخبرته همه رو خبر کردی....
حمایت فراموش نشه🌈
مامانرزی: خوبه..خوبه برو بالا لباساتو عوض کن بیا پایین برات پماد بزنم...
رزی: باشه..
بی حوصلع از پله ها بالا رفتم و به سمت اتاقم رفتم در اتاقم رو باز کردم و رفتم تو...
در رو بستم و همون جا پشت در زدم زیر گریه...
اخه چرا ته باید همچین کاری با من بکنه...
حدود چند دقیقه همونجا رو زمین نشسته بودم و داشتم گریع میکردم که صدای گوشیم بلند شد...
دستمو بردم داخل جیبم و گوشیمو برداشتم...
یونا بود...
صدام رو یکم صاف کردم و آیکون سبز رو کشیدم..
رزی: الو..
یونا: الو رزی خوبی چیشد جون به لب شدم دختر
چرا صدات گرفته گریه کردی راستی ته باهات چیکار داشت...
رزی: یه لحظه امون بده دختر بزار توضیح بدم...
یونا: بگو منتظرم...
رزی: هیچی فقط با ته بحثم شده بود منم فرار کردم که بعدش اومد خونه شما قش قرق به پا کرد گریه کردنمم بخاطر همین بود...
یونا: هوفف خیالم راحت شد همینن که مشکلی پیش نیومده خیالم راحت شد من حدس میزدم مردم کاری باهات نداره....
پوزخندی زدم هه طفلی یونا نمیدونه عاشق چه گرگی شده...
رزی: نمیخوای بپرسی بحثمون دربارع چی بود؟..
یونا: نه من از اوپا مطمئنم..
رزی: باشه خدافظ
یونا: اعع کجاا قطع نکن...
گوشی رو قطع کردم حوصله حرفاش رو نداشتم
هه اوپا یادش بخیر همین گرگ هم قبل از اینکه فاش بشه اوپای من بود...
با درد از رو پارکت ها بلند شدم و به سمت حموم رفتم تا دوش بگیرم...
لباس هامو در اوردم و به سمت حموم اتاقم رفتم..
همه جای بدنم ک..بود بود و همه اینا بع لطف ته بود..
بعد از گرفتن یه دوش یه ربعی...
حوله تن پوشم رو پوشیدن و از حموم بیرون زدم و به سمت کمدم رفتم که با دیدن فردی رو تختم هین بلندی کشیدمم...
رزی: یا خداا... جنن..
تهیونگ: اروم ببینم چخبرته همه رو خبر کردی....
حمایت فراموش نشه🌈
۱.۶k
۰۵ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.