touch me now
Pt.2
【بخش دوم】
روبرویم ایستاده و میپرسد «میتونم اینجا بشینم»؟
یک ذوق عجیبی زیر پوستم میدود. باز هم زیباترین لبخند دنیا را دارد و انگلیسی را شمرده تلفظ میکند. کاش زبانم را گم نکرده بودم.
از نگاه و لبخندم تاییدم را میگیرد و مینشیند روبرویم. «لیلی هستم». دستم را به سمتش دراز میکنم و میگویم«جیمین». معذرت میخواهد دستش را مشت میکند و میبرد زیر میز. میپرسد ژاپن؟ میگویم «نه من اهل کرهی جنوبی هستم». به ژاپنی کج و معوجی میگوید «حیف شد فکر کردم میتونم به ژاپنی حرف بزنم و اونو تقویت کنم». من هم به ژاپنی میگویم «ما کرهایها معمولا ژاپنیمون بد نیست اما منم دلم میخواد انگلیسیم رو تقویت کنم». به انگلیسی میگوید «اوکی. پس انگلیسی تو رو تقویت میکنیم. اینجوری خیلی راحتتره». و میخندد
صدای سریع شدن جریان خون را در رگهام میشنوم. فکر میکنم هیچکس نمیتواند شبیه این دختر، اینقدر زیبا، اینرنگی، گلبهی بخندد. میپرسم «خودت اهل کجایی»؟ اینبار تندتر و با لهجه حرف میزند. چیزی نمیفهمم فقط یک «نیویورک سیتی» و «واشینگتن دیسی» را از بین حرفهایش متوجه میشوم. میگویم «آمریکایی هستی»؟ یادش میآید که باید آرامتر حرف بزند. «اصالتا ایرانیام اما از ۱۲ سالگی توی نیویورک بودم و اونجا بزرگ شدم و چند سالیه توی واشینگتن زندگی میکنم»
چیز زیادی از ایران نمیدانم فقط یادم میآید چند وقت پیش نام یک دختر ایرانی تمام دنیا را پر کرده بود. میگویم «مهسا امینی» باز هم میخندد و میگوید «مهسا امینی و خیلیهای دیگر». و چند تا اسم را پشت سر هم تکرار میکند. «خیام، حافظ، رازی...» و... هیچکدامشان را نمیشناختم. همینطور دارد از ایران میگوید و من تقریبا هیچی از حرفهاش نمیفهمم اما دلم میخواهد حرف بزند. وقتی حرف میزند، وقتی میخندد، وقتی لقمه را در دهانش میگذارد و لبهای گلبهیاش میجنبد، وقتی ساکت است و میان لبخندش جملهای کوتاه ادا میکند که نمیفهمم، فقط نگاهش میکنم. انگار با صدایش، با خندههایش نوازشم میکند. سالهاست که اینجور آزاد نبودهام. سالها به هیچکس اینطور راحت و بدون نقش بازی کردن زل نزده بودم. انگار قرنهاست که خودم را گم کرده بودم و حالا این خود واقعی من است که با لذت در نگاهها و لبخندهای یک دختر غریبه غرق شده است. به خودم میآیم وقتی میپرسد «برنامهی امروزت چیه»؟
【بخش دوم】
روبرویم ایستاده و میپرسد «میتونم اینجا بشینم»؟
یک ذوق عجیبی زیر پوستم میدود. باز هم زیباترین لبخند دنیا را دارد و انگلیسی را شمرده تلفظ میکند. کاش زبانم را گم نکرده بودم.
از نگاه و لبخندم تاییدم را میگیرد و مینشیند روبرویم. «لیلی هستم». دستم را به سمتش دراز میکنم و میگویم«جیمین». معذرت میخواهد دستش را مشت میکند و میبرد زیر میز. میپرسد ژاپن؟ میگویم «نه من اهل کرهی جنوبی هستم». به ژاپنی کج و معوجی میگوید «حیف شد فکر کردم میتونم به ژاپنی حرف بزنم و اونو تقویت کنم». من هم به ژاپنی میگویم «ما کرهایها معمولا ژاپنیمون بد نیست اما منم دلم میخواد انگلیسیم رو تقویت کنم». به انگلیسی میگوید «اوکی. پس انگلیسی تو رو تقویت میکنیم. اینجوری خیلی راحتتره». و میخندد
صدای سریع شدن جریان خون را در رگهام میشنوم. فکر میکنم هیچکس نمیتواند شبیه این دختر، اینقدر زیبا، اینرنگی، گلبهی بخندد. میپرسم «خودت اهل کجایی»؟ اینبار تندتر و با لهجه حرف میزند. چیزی نمیفهمم فقط یک «نیویورک سیتی» و «واشینگتن دیسی» را از بین حرفهایش متوجه میشوم. میگویم «آمریکایی هستی»؟ یادش میآید که باید آرامتر حرف بزند. «اصالتا ایرانیام اما از ۱۲ سالگی توی نیویورک بودم و اونجا بزرگ شدم و چند سالیه توی واشینگتن زندگی میکنم»
چیز زیادی از ایران نمیدانم فقط یادم میآید چند وقت پیش نام یک دختر ایرانی تمام دنیا را پر کرده بود. میگویم «مهسا امینی» باز هم میخندد و میگوید «مهسا امینی و خیلیهای دیگر». و چند تا اسم را پشت سر هم تکرار میکند. «خیام، حافظ، رازی...» و... هیچکدامشان را نمیشناختم. همینطور دارد از ایران میگوید و من تقریبا هیچی از حرفهاش نمیفهمم اما دلم میخواهد حرف بزند. وقتی حرف میزند، وقتی میخندد، وقتی لقمه را در دهانش میگذارد و لبهای گلبهیاش میجنبد، وقتی ساکت است و میان لبخندش جملهای کوتاه ادا میکند که نمیفهمم، فقط نگاهش میکنم. انگار با صدایش، با خندههایش نوازشم میکند. سالهاست که اینجور آزاد نبودهام. سالها به هیچکس اینطور راحت و بدون نقش بازی کردن زل نزده بودم. انگار قرنهاست که خودم را گم کرده بودم و حالا این خود واقعی من است که با لذت در نگاهها و لبخندهای یک دختر غریبه غرق شده است. به خودم میآیم وقتی میپرسد «برنامهی امروزت چیه»؟
۲.۱k
۰۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.