من برگشتم
**سناریو جونگ کوک : "بغلم کن"**
در یک روز زیبا و آفتابی، تو و جونگ کوک در یک پارک زیبا نشستهاید. صدای پرندگان و نسیم ملایم هوا حس خوبی به شما میدهد. شما در حال صحبت دربارهی علایق و رویاهایتان هستید و احساس نزدیکی بیشتری میکنید.
ناگهان، تو به او میگویی: "جونگ کوک، میتونی بغلم کنی؟"
او با لبخند زیبا و دلنشینش به تو نگاه میکند و میگوید: "البته! چرا که نه؟"
او به آرامی به سمت تو میآید و تو را در آغوش میگیرد. حس گرما و امنیت در آغوش او به تو منتقل میشود.
در این لحظه، تو احساس میکنی که تمام دنیا فقط در این آغوش کوچک خلاصه شده است. جونگ کوک با صدای نرمش میگوید: "این بهترین لحظهست. همیشه دوست دارم در کنارت باشم."
شما هر دو در این لحظهی زیبا غرق میشوید و احساس میکنید که هیچ چیز دیگری مهم نبود
در یک روز زیبا و آفتابی، تو و جونگ کوک در یک پارک زیبا نشستهاید. صدای پرندگان و نسیم ملایم هوا حس خوبی به شما میدهد. شما در حال صحبت دربارهی علایق و رویاهایتان هستید و احساس نزدیکی بیشتری میکنید.
ناگهان، تو به او میگویی: "جونگ کوک، میتونی بغلم کنی؟"
او با لبخند زیبا و دلنشینش به تو نگاه میکند و میگوید: "البته! چرا که نه؟"
او به آرامی به سمت تو میآید و تو را در آغوش میگیرد. حس گرما و امنیت در آغوش او به تو منتقل میشود.
در این لحظه، تو احساس میکنی که تمام دنیا فقط در این آغوش کوچک خلاصه شده است. جونگ کوک با صدای نرمش میگوید: "این بهترین لحظهست. همیشه دوست دارم در کنارت باشم."
شما هر دو در این لحظهی زیبا غرق میشوید و احساس میکنید که هیچ چیز دیگری مهم نبود
۳.۰k
۱۸ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.