تکلف در رفتار چیست

تکلف در رفتار چیست؟
نشسته‌ام و به اطرافیانم فکر می‌کنم
به ایوب که چه مهربان است. امروز که آمد برای عیدمان گل و برای خودمان جعبه‌ی ابزار، بالاخص چسب حرارتی آورده بود. کلی عین همیشه برای خرابی‌های خانه زحمت کشید و کلی اسباب و اثاث شکسته پکسته را راست و ریس کرد. چقدر غروبی که می‌رفت خسته و کلافه بود. از صدای بچه‌ها، از کم‌حرفی من.
پیش‌ترها شنیده بودم خانه‌ی اکبرآقا کمتر می‌رود و علت کم رفت و آمدی اش این است که حرف زیادی با اکبرآقا ندارد.
خودش آن‌قدرها که به این وصف معروف است کم‌حرف نیست. بیشتر بستگی به طرف مقابل و موضوع بحث و غذایی که آن روز خورده دارد. ولی اگر همه چیز جور باشد کم‌حرف نیست.
تمام روز طفلی سعی می‌کرد حرفی بزند که بلد باشم جواب به دردبخوری برایش بدهم. هرچه هم بیشتر تلاش کرد کمتر انرژی داشت. دست آخر هم غروب نشده اخمهایش را برداشت و رفت. راستش غروبی غصه‌ام شد برایش ولی خب دیگر دیر شده بود و کاری نمی‌توانستم بکنم.


آنچه از ایوب مرا آزار می‌دهد تکلف اوست. این‌که حس می‌کنم همیشه می‌اندیشد به من که می‌رسد چکار کند؟ چه حرفی بزند که من خوشم بیاید یا چگونه حرف بزند تا چیز بیشتری یاد بگیرم و چگونه بی‌سوادی ام توی ذوق مکالمه‌مان نزند.
تکلف ماجرای عجیبی است. عجیب و برای من مهوع. من حتی گوشه کنایه‌های هرباره ی سعید را هم بیشتر چون نوعی تکلف است دوست ندارم.

تصور این‌که باری باشی روی فکر و خاطر اطرافیان. صرف نظر از اینکه که حالا نتیجه‌اش بشود به او رسیدیم چه بگوییم؟ یا چطور خوشحالش کنیم؟ چطور رویش را بگیریم؟ یا چطور رویش را کم کنیم؟ چطور به او حق بدهیم یا حتی چطور حقش را بگیریم...

من این روزها در پهنای تعاملات نه چندان محدودم، در گستره‌ی نسبتا وسیع نهایت همراهی ایوب تا نهایت تقابل سعید؛ از یک مسأله بیش از هر چیز میرنجم. و آن همین است، قصه‌ی تکلف!

نشسته‌ام و به اطرافیانم فکر می‌کنم
به تنها راه رهایی از این بار بر دوش اطرافیان
به اینکه زنده باشند و مردن مرا ببینند.
به تنها آرزوی عاجلم مرگ
به تقسیم ماترک میان ذوی الحقوق
به این‌که چقدر حالشان احتمالا با مرده‌ی من بهتر و بی تکلف تر خواهد بود.
و به این‌که چقدر
زنده بودن این روزها سر سنگین شده...

#شیفت_شب با اجازه از حضرت صائب که مدتی‌ست این صفحه را صاحب شده بود...
دیدگاه ها (۰)

که غیر نقص در این انجمن کمالی نیست

یادم نمی‌کنی و ز یادم نمی‌روی یادت بخیر یارِ فراموش کار من.....

خلاصه‌ی سرگذشت انسان‌ها

یارب از دل مشرق نور هدایت کن مرااز فروغ چشم خورشید قیامت کن ...

#تلنگرانه شخصی گرسنه بود برایش کلم آوردند...اولین بار بود که...

دقیقا...دقیقا فکر کن ادم چقدر کوته فکر باشه که وجود خدا رو ز...

برای درک کردن حرف های هادسون هورنت خیلی سنمون کم بود ولی زما...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط