راننده پیش خودش زمزمه کرد ..
راننده پیش خودش زمزمه کرد ..
+هی خداا مصبتو شکر ...یکی مث این خانومه مرفح و بی درد وخوش و خوشحال و بدون مشکل تواین دنیا هست یکی هم مث من که واسه دوهزار باس کل تهرونو زیرپابذارم و لنگ 2تومن چندرغاز این آژانسه بشم ..هییی
پیش خودم گفتم چه آه پرسوزی کشید ...بیچاره چه میدونه
که الان من حاضرم کل زندگیمو بدم ولی الان جای اون باشم و درد قلب رو به دوش نکشم ...
باپاهای خستم به سمت استیشن حرکت کردم
_ببخشید خانوم یک اتاق میخواستم
+چندنفرید؟
_تنهاهستم
+شناسنامه وکارت ملی ؟
_بفرمایید
خانم منشی نگاهی به شناسنامم کردوسرشو بالا آورد
+بهاره فرهمند؟
_بله خودم هستم
زن از پشت استیشن یک کلید درآورد و به من داد
+وسایلتونو پرسنل میارن یخچال هم سرویس کامل هست صبحانه و شام و نهارهم باخودمونه و اتاق هم طبقه ی چهار شماره ی 254
_مرسی متشکرم
یکی از ساک دستی هام رو همراهم بردم که پشت سرم یک آقا سه چمدون باقی مونده رو همراهم آورد البته از یک آسانسور دیگه رفت ...واقعا سرم درد میکرد چشامم که ماشالله قرمز الان زنه فک میکنه حتما یه چیزی میکشم ...
درآسانسور بازشد و حالا توی این راهرو باید که دنبال اتاقم بگردم ...شماره اش چند بود ...ای خداااا بعداز چند لحظه یادم افتاد روی کلید شماره حک شده ...شماره ی 254
آها چشمم روی درها به جستو جو دراومد ...کجاست کجاست کجااااست ...آها اینجاست ...
درو واکردم تا اومدم دروببندم مرد کارگر با باری از چمدون پشت درسبزشد ...درو بازکردم تا چمدون هاوساک هارو باخودش بیاره داخل اتاق ...مقداری انعام درخواست کرد که 20هزارتومن باقی مونده درجیبم رو بهش انعام دادم ...
+خیلی ممنونم خانوم
_وظیفه است
بعدازتشکر راهشو کشیدو رفت
درو بستمو از توی کیف لپ تابمو بیرون کشیدم صفحه اشو بازکردمو ایمیلمو چک کردم ...هیچ پیامی نفرستاده ...یعنی ازکارش حتی یه ذره هم پشیمون نیست ؟چرا ازمن خبرنگرفت؟
نگاهی به ساعت کردم که 9شب رو نشون میداد...
ایمیلی برای عمه مارتا فرستادم وسلامی کردم ...
مارتا عمه ام نبود ...هیچ نسبتی با من نداشت ...یک پیرزن تنها ولی کمی مدرن البته به لطف من ...همدم من بود توی دیار غربت ...شوهرش ایرانی بود و عاشق شدن و ازدواج کردن ...دودختر دوقلو داشت که اسم یکی رو لی لی و یکی دیگروهم لیلا گذاشتن ...
مارتا دودخترو شوهرشو توی 43سالگی ازدست داد ...
ولی هنوزم عاشقه ...هنوزهم به یاد اون سه نفره که زنده است ...غذاهای ایرانی رو هم خیلی خوب میشناسه چند باری هم قیمه و قورمه واسم پخت ...حکم مادرمو داشت هی که دست روزگار باهمه بدتاکرده ...
بعد از دقایقی کوتاه چت منو عمه شروع شد
+هی دختره ی پررو
_بله؟
+فردا اول صبح صبحانه میخوری ومیری بلیط میگیری میری اصفهان کلی عکس میگیری و برام میفرستی
_چرا ؟
+خوب ماه عسل اونجا بودم ...میخوام ببینم چه تغییری کرده _توی این مشکلات توفکر ماه عسلتی پیرزن
+من که ازتو جوون ترم
_توراست میگی
+راستی دخترم ...یه زنگی به خانوادتم بزن ...زیاد به خودت فشارنیار ...
_من که به غصه عادت دارم اینم تحمل میکنم ..,
+زیاد بهش فکرنکن ...من هنوزم معتقدم اون ولت نکرده.
_چی چیو ولم نکرده ؟؟مگه کارت نامزدیشو ندیدی؟؟
مگه عکس دختره رو ندیدی؟؟ازهمون شب رفت ...رفتو دیگه هم بهم فکرنکرد ...تا یک هفته ازش خبری نداشتم ...
+دخترم اینقدرمنفی فکرنکن
_نمیتونم عمه نمیشه ...من بهش گفتم ...گفتم این دل صاحب مرده ی من طاقت یه بحران دیگه رو نداره ...مثل یه نوزاد شدم که یهویی حیاطی ترین چیزشو یعنی شیر رو ازش میگیرن و بهش غذاهم نمیدن ...
+بهاره اون متنا و سرنخ هایی که خواستی رو تو خونت و خونه اش نصب وبعضی هارم چسبوندم ...ولی پندار توی خونش نبود اصلا دلم واسش شورمیزنه این بچه ازهمون شب گم شده غیب شده ...حتی خونه ی خودشم نرفته ...اونوقت چطوره که یهو دختر خالش پیداش میشه و یه عکسو یه کارت دعوت برات میاره ...چرا درست 1هفته بعد از رفتن پندار و یهویی غیب شدنش دخترخالش میترا میادو یه عکسو کارت دعوت نشونت میده و توروبهم میریزه ...اصلا چرا پندارباید میترا رو برای تو بفرسته ...
_عمه اینجا نصف شبه...میخوام بخوابم ...بعدا صحبت میکنیم ...
+باشه ...ولی یکم فکرکن ...حتی تاریخ های آنلاین شدن پندارتوی فضای مجازی برمیگرده به همون شب ...دیگه بعد ازاون حتی آنلاین هم نشده نگرانشم هاا
_عمه گفتم میخوام بخوابم ...
+باشه هرجور میلته ...فعلا بای
_بای ...
لپ تابمو بستمو باهمون لباسام خودمو پرت کردم روی تخت ...ساعددست راستمو روی چشمام گذاشتم و رفتم توی فکر...باید یه مدت همه چیزو آنالیزکنم ...بفهمم چه بلایی سرم نازل شده ...باید هرطور شده بفهمم ...سردرد عجیبی توی سرم موج زده بود و اصلا آروم نمیگرفت ...به سقف زل زده بودم ...چرا باید اون لحظه های خوب خراب میشد...
اون کل کل ها اون همه
+هی خداا مصبتو شکر ...یکی مث این خانومه مرفح و بی درد وخوش و خوشحال و بدون مشکل تواین دنیا هست یکی هم مث من که واسه دوهزار باس کل تهرونو زیرپابذارم و لنگ 2تومن چندرغاز این آژانسه بشم ..هییی
پیش خودم گفتم چه آه پرسوزی کشید ...بیچاره چه میدونه
که الان من حاضرم کل زندگیمو بدم ولی الان جای اون باشم و درد قلب رو به دوش نکشم ...
باپاهای خستم به سمت استیشن حرکت کردم
_ببخشید خانوم یک اتاق میخواستم
+چندنفرید؟
_تنهاهستم
+شناسنامه وکارت ملی ؟
_بفرمایید
خانم منشی نگاهی به شناسنامم کردوسرشو بالا آورد
+بهاره فرهمند؟
_بله خودم هستم
زن از پشت استیشن یک کلید درآورد و به من داد
+وسایلتونو پرسنل میارن یخچال هم سرویس کامل هست صبحانه و شام و نهارهم باخودمونه و اتاق هم طبقه ی چهار شماره ی 254
_مرسی متشکرم
یکی از ساک دستی هام رو همراهم بردم که پشت سرم یک آقا سه چمدون باقی مونده رو همراهم آورد البته از یک آسانسور دیگه رفت ...واقعا سرم درد میکرد چشامم که ماشالله قرمز الان زنه فک میکنه حتما یه چیزی میکشم ...
درآسانسور بازشد و حالا توی این راهرو باید که دنبال اتاقم بگردم ...شماره اش چند بود ...ای خداااا بعداز چند لحظه یادم افتاد روی کلید شماره حک شده ...شماره ی 254
آها چشمم روی درها به جستو جو دراومد ...کجاست کجاست کجااااست ...آها اینجاست ...
درو واکردم تا اومدم دروببندم مرد کارگر با باری از چمدون پشت درسبزشد ...درو بازکردم تا چمدون هاوساک هارو باخودش بیاره داخل اتاق ...مقداری انعام درخواست کرد که 20هزارتومن باقی مونده درجیبم رو بهش انعام دادم ...
+خیلی ممنونم خانوم
_وظیفه است
بعدازتشکر راهشو کشیدو رفت
درو بستمو از توی کیف لپ تابمو بیرون کشیدم صفحه اشو بازکردمو ایمیلمو چک کردم ...هیچ پیامی نفرستاده ...یعنی ازکارش حتی یه ذره هم پشیمون نیست ؟چرا ازمن خبرنگرفت؟
نگاهی به ساعت کردم که 9شب رو نشون میداد...
ایمیلی برای عمه مارتا فرستادم وسلامی کردم ...
مارتا عمه ام نبود ...هیچ نسبتی با من نداشت ...یک پیرزن تنها ولی کمی مدرن البته به لطف من ...همدم من بود توی دیار غربت ...شوهرش ایرانی بود و عاشق شدن و ازدواج کردن ...دودختر دوقلو داشت که اسم یکی رو لی لی و یکی دیگروهم لیلا گذاشتن ...
مارتا دودخترو شوهرشو توی 43سالگی ازدست داد ...
ولی هنوزم عاشقه ...هنوزهم به یاد اون سه نفره که زنده است ...غذاهای ایرانی رو هم خیلی خوب میشناسه چند باری هم قیمه و قورمه واسم پخت ...حکم مادرمو داشت هی که دست روزگار باهمه بدتاکرده ...
بعد از دقایقی کوتاه چت منو عمه شروع شد
+هی دختره ی پررو
_بله؟
+فردا اول صبح صبحانه میخوری ومیری بلیط میگیری میری اصفهان کلی عکس میگیری و برام میفرستی
_چرا ؟
+خوب ماه عسل اونجا بودم ...میخوام ببینم چه تغییری کرده _توی این مشکلات توفکر ماه عسلتی پیرزن
+من که ازتو جوون ترم
_توراست میگی
+راستی دخترم ...یه زنگی به خانوادتم بزن ...زیاد به خودت فشارنیار ...
_من که به غصه عادت دارم اینم تحمل میکنم ..,
+زیاد بهش فکرنکن ...من هنوزم معتقدم اون ولت نکرده.
_چی چیو ولم نکرده ؟؟مگه کارت نامزدیشو ندیدی؟؟
مگه عکس دختره رو ندیدی؟؟ازهمون شب رفت ...رفتو دیگه هم بهم فکرنکرد ...تا یک هفته ازش خبری نداشتم ...
+دخترم اینقدرمنفی فکرنکن
_نمیتونم عمه نمیشه ...من بهش گفتم ...گفتم این دل صاحب مرده ی من طاقت یه بحران دیگه رو نداره ...مثل یه نوزاد شدم که یهویی حیاطی ترین چیزشو یعنی شیر رو ازش میگیرن و بهش غذاهم نمیدن ...
+بهاره اون متنا و سرنخ هایی که خواستی رو تو خونت و خونه اش نصب وبعضی هارم چسبوندم ...ولی پندار توی خونش نبود اصلا دلم واسش شورمیزنه این بچه ازهمون شب گم شده غیب شده ...حتی خونه ی خودشم نرفته ...اونوقت چطوره که یهو دختر خالش پیداش میشه و یه عکسو یه کارت دعوت برات میاره ...چرا درست 1هفته بعد از رفتن پندار و یهویی غیب شدنش دخترخالش میترا میادو یه عکسو کارت دعوت نشونت میده و توروبهم میریزه ...اصلا چرا پندارباید میترا رو برای تو بفرسته ...
_عمه اینجا نصف شبه...میخوام بخوابم ...بعدا صحبت میکنیم ...
+باشه ...ولی یکم فکرکن ...حتی تاریخ های آنلاین شدن پندارتوی فضای مجازی برمیگرده به همون شب ...دیگه بعد ازاون حتی آنلاین هم نشده نگرانشم هاا
_عمه گفتم میخوام بخوابم ...
+باشه هرجور میلته ...فعلا بای
_بای ...
لپ تابمو بستمو باهمون لباسام خودمو پرت کردم روی تخت ...ساعددست راستمو روی چشمام گذاشتم و رفتم توی فکر...باید یه مدت همه چیزو آنالیزکنم ...بفهمم چه بلایی سرم نازل شده ...باید هرطور شده بفهمم ...سردرد عجیبی توی سرم موج زده بود و اصلا آروم نمیگرفت ...به سقف زل زده بودم ...چرا باید اون لحظه های خوب خراب میشد...
اون کل کل ها اون همه
۷.۰k
۱۸ مرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.