رمان شینیگامی پارت چهارم
پنج دقیقه گذشت و سر و کله مردی که مسئول پذیرش درباره اش حرف زده بود پیدا نشد.مسئول ، کلاریس را صدا زد. دفعه اول ، کلاریس متوجه نشد و مرد مجبور شد بلندتر صدا بزند. تازه به یاد آورد که کلاریس از وقتی که داخل هتل شده ، اصلا حرف نزده.اسمش را وارد دفتر کرد و کلید را بهش داد.یک اتاق برای یک شب گرفت و با کلید برچسب خورده از پله ها بالا رفت.از آسانسور استفاده نکرد.چون احتمال اینکه توی آسانسور دوربین مداربسته نصب شده باشد ، نسبت به راه پله خیلی بیشتر است.اتاقش را پیدا کرد ، داخل رفت و در را با پایش بست.
دو دقیقه بعد ، پسر جوانی با کت و شلوار سیاه رو به روی میز پذیرش ایستاد و به خانم پشت میز گفت که اتاق رزرو کرده بوده.شیفت کارمندها عوض شده بود. زن به دفتر نگاه کرد و دنبال کلید اتاق ۳۱۹ گشت ولی طبیعتاً خبری از کلید نبود چون همکارش دو دقیقه قبل آن را به کس دیگری داده و به خودش زحمت خبر دادن نداده بود. کلاریس زیر سن قانونی بود برای همین اسمش را در دفتر اصلی ننوشته بودند. اینجور هتل ها قوانین خاص خودشان را داشتند.زن همچنان دنبال کلید می گشت و پسر حتی یک لحظه نگاهش را برنمی داشت. چهره پسر خیلی بی حوصله و تا حدودی طلبکار بود.از سر و وضع لباس هایش هم پیدا بود که امروز برایش روز شلوغی بوده.با لحنی که سعی می کرد خستگی اش را پنهان کند گفت:«چی شد پس؟»
_ظاهرا کلیدش گم شده.اگر بخواید می تونیم کلید یدک بهتون بدیم.»
پسر با کلافگی آه کشید ، دست باندپیچی شده اش را جلو آورد و گفت:«همونو بده.»
زن کلید یدک را کف دست پسر گذاشت و پسر هم با قدم هایی محکم و نسبتا سریع به سمت راه پله رفت.در اتاق را باز کرد و همانجا در چارچوب در خشکش زد.رو به رویش دختر نوجوانی کنار چمدان قدیمی و کهنه ای نشسته بود و به بوم نقاشی نصفه نیمه رنگ شده ای نگاه می کرد.موهای سیاه و کوتاه دختر مواج بودند و چشمان تیره ای داشت. کلاریس با دیدن حرکت در از جا پرید و به پسر رو به رویش دقیق نگاه کرد.موهای پرپشت و تاب دار قهوه ای تیره و چشمان شکلاتی رنگ داشت.روی چشم راستش با باند پوشانده شده بود.درست مثل گردن و مچ دست هایش. کلاریس تا به حال ندیده بود پسری به آن سن و سال کت و شلوار بپوشد.
دو دقیقه بعد ، پسر جوانی با کت و شلوار سیاه رو به روی میز پذیرش ایستاد و به خانم پشت میز گفت که اتاق رزرو کرده بوده.شیفت کارمندها عوض شده بود. زن به دفتر نگاه کرد و دنبال کلید اتاق ۳۱۹ گشت ولی طبیعتاً خبری از کلید نبود چون همکارش دو دقیقه قبل آن را به کس دیگری داده و به خودش زحمت خبر دادن نداده بود. کلاریس زیر سن قانونی بود برای همین اسمش را در دفتر اصلی ننوشته بودند. اینجور هتل ها قوانین خاص خودشان را داشتند.زن همچنان دنبال کلید می گشت و پسر حتی یک لحظه نگاهش را برنمی داشت. چهره پسر خیلی بی حوصله و تا حدودی طلبکار بود.از سر و وضع لباس هایش هم پیدا بود که امروز برایش روز شلوغی بوده.با لحنی که سعی می کرد خستگی اش را پنهان کند گفت:«چی شد پس؟»
_ظاهرا کلیدش گم شده.اگر بخواید می تونیم کلید یدک بهتون بدیم.»
پسر با کلافگی آه کشید ، دست باندپیچی شده اش را جلو آورد و گفت:«همونو بده.»
زن کلید یدک را کف دست پسر گذاشت و پسر هم با قدم هایی محکم و نسبتا سریع به سمت راه پله رفت.در اتاق را باز کرد و همانجا در چارچوب در خشکش زد.رو به رویش دختر نوجوانی کنار چمدان قدیمی و کهنه ای نشسته بود و به بوم نقاشی نصفه نیمه رنگ شده ای نگاه می کرد.موهای سیاه و کوتاه دختر مواج بودند و چشمان تیره ای داشت. کلاریس با دیدن حرکت در از جا پرید و به پسر رو به رویش دقیق نگاه کرد.موهای پرپشت و تاب دار قهوه ای تیره و چشمان شکلاتی رنگ داشت.روی چشم راستش با باند پوشانده شده بود.درست مثل گردن و مچ دست هایش. کلاریس تا به حال ندیده بود پسری به آن سن و سال کت و شلوار بپوشد.
۳.۵k
۰۶ آذر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.