از میان زباله ها پارت ۲۱
از میان زباله ها پارت ۲۱
لبخند زد:
من برم به بقیه هم سلام کنم از وقتی اومدم اینجا وایسادم ور دل تو
+مگه مهم تر از من هم تواین جمع هست؟
-کمتر خودتو تحویل بگیر
و بدون اینکه منتظر جواب اشکان باشه ازش دور شد و سمت بقیه مهمونا رفت با همه احوال پرسی کرد و بعد وارد ساختمون شد و یک راست رفت سمت اشپزخونه زنعمو جمیله و دخترا و عروسا مشغول اماده کردن وسایل سفره و پذیرایی از مهمونا بودن و نوه ها مشغول بردن میوه و شیرینی و پذیرایی کردن سلام بلندی کرد و بعد از احوال پرسی با همه گفت:
من مانتومو درارم میام کمک زنعمو مهربون جواب داد:
نیازی نیست عزیزم ما خودمون هستیم تو برو بیرون پیش جوونا بشین(البته منظورش از جوونا فقط اشکان بود)
گیتی لبخند زد:
واسه نشستن دیر نمیشه میام کمک
نرگس جواب داد:
نه عزیزم کار دیگه ای نیست تو برو بشین
نازنین خواهر نوید که تازه با سینی پر از استکان های خالی وارد اشپزخونه شده بود نزدیک اومد و با حرص جوری که بقیه نشنون کنار گوشش گفت:
بیا برو دیگه تا اون یلدا ی افریته نرفته دوباره مخ اشکانو بار نذاشته دختره نچسب
گیتی خندید و مثل خودش اروم جواب داد:
حرص نخور پوستت شل میشه مرتضی نمیگیرتت رو دست الهه میمونی
نازنین از خجالت سرخ شد و چیزی نگفت مرتضی پسر سعید برادر بزرگ اشکان بود و همه میدونستن به نازنین علاقه داره و نازنین هم بیمیل نبود اما هنوز خواستگاری نرفته بودن چون مرتضی سرباز بود و منتظر بود از خدمت برگرده و کاری برای خودش دست و پا کنه #از_میان_زباله_ها
لبخند زد:
من برم به بقیه هم سلام کنم از وقتی اومدم اینجا وایسادم ور دل تو
+مگه مهم تر از من هم تواین جمع هست؟
-کمتر خودتو تحویل بگیر
و بدون اینکه منتظر جواب اشکان باشه ازش دور شد و سمت بقیه مهمونا رفت با همه احوال پرسی کرد و بعد وارد ساختمون شد و یک راست رفت سمت اشپزخونه زنعمو جمیله و دخترا و عروسا مشغول اماده کردن وسایل سفره و پذیرایی از مهمونا بودن و نوه ها مشغول بردن میوه و شیرینی و پذیرایی کردن سلام بلندی کرد و بعد از احوال پرسی با همه گفت:
من مانتومو درارم میام کمک زنعمو مهربون جواب داد:
نیازی نیست عزیزم ما خودمون هستیم تو برو بیرون پیش جوونا بشین(البته منظورش از جوونا فقط اشکان بود)
گیتی لبخند زد:
واسه نشستن دیر نمیشه میام کمک
نرگس جواب داد:
نه عزیزم کار دیگه ای نیست تو برو بشین
نازنین خواهر نوید که تازه با سینی پر از استکان های خالی وارد اشپزخونه شده بود نزدیک اومد و با حرص جوری که بقیه نشنون کنار گوشش گفت:
بیا برو دیگه تا اون یلدا ی افریته نرفته دوباره مخ اشکانو بار نذاشته دختره نچسب
گیتی خندید و مثل خودش اروم جواب داد:
حرص نخور پوستت شل میشه مرتضی نمیگیرتت رو دست الهه میمونی
نازنین از خجالت سرخ شد و چیزی نگفت مرتضی پسر سعید برادر بزرگ اشکان بود و همه میدونستن به نازنین علاقه داره و نازنین هم بیمیل نبود اما هنوز خواستگاری نرفته بودن چون مرتضی سرباز بود و منتظر بود از خدمت برگرده و کاری برای خودش دست و پا کنه #از_میان_زباله_ها
۴.۴k
۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.