رمان دنیای دروغین پارت پنجم
کیارو دست چپش را از روی ناودان برداشت و سعی کرد یکی از آجر ها را که کمی برجسته تر از بقیه بود بگیرد. نائومی که متوجه وضعیت کیارو شده بود ، سرعت پایین رفتنش را کمی زیاد تر کرد. ولی پایین رفتن از یک دیوار صاف ، آن هم وقتی که نمی توانی پایین را ببینی کار هر کسی نیست و در چنین شرایطی ، زیاد کردن سرعت پایین رفتن ، فقط میزان تمرکز را کاهش می دهد. دوتا از گیره های ناودان از جا درآمده بود و ناودان با هر حرکت بچه ها ، روی دیوار می لغزید. نائومی که فاصله اش با زمین کمتر بود ، توانست بدون اینکه حرکت ناودان برایش مشکلی ایجاد کند به زمین برسد. ولی کیارو هنوز حدود دو فوت با زمین فاصله داشت. اضطرابش لحظه به لحظه بیشتر می شد. هر آن ممکن بود کسی از راه برسد و مچشان را بگیرد. ساعت پنج و چهل و سه دقیقه بود ، ساعت شش بچه های کوچکتر را از شیرخوارگاه می آوردند و حیاط برای چند دقیقه ای شلوغ بود.
وقتی که از کنار پنجره طبقه اول رد شد ، فکر کرد که دیگر چندان فاصله ای با زمین ندارد و بهتر است وقتش را برای چسبیدن به ناودان و استفاده از گیره ها و سوراخ های دیوار تلف نکند. از پنجره های طبقه اول نمی شد استفاده کرد. تمام آنها میله های آهنی داشتند و کیارو تک تک آنها را چک کرده بود. هیچ کدام آنها به قدری لق نبودند که بشود از جا درشان آورد.
فاصله اش با زمین بیش از آن چیزی بود که تصور می کرد. نائومی جیغش را در گلو خفه کرد و مجبور شد سقوط عمدی دوستش را بی صدا تماشا کند. اولین چیزی که باعث شد کیارو متوجه بشود به زمین رسیده ، دردی بود که در مچ پایش می پیچید و تا بیست سانت بالاتر ادامه داشت. به دلیل درد پایش نتوانست درست سر جایش بایستد و به ناچار ، با دست هایش از زمین خوردن جلوگیری کرد. دستانش را روی آجرهای زبر دیوار کشید و خراشیدگی سطحی کف دست را نیز به پیچ خوردگی مچ پا اضافه کرد.
نائومی به سرعت به طرفش رفت ، در سمت پای آسیب دیده اش قرار گرفت و بی آنکه حرفی بزند ، کمک کرد به سمت ردیف پنج تایی دستشویی ها بروند ، وارد اولین اتاقک بشوند و در فلزی زنگ زده اش را ببندند.
در ، قفل درست و حسابی نداشت ، بنابراین مجبور بودند در را با دستشان بگیرند تا محکم بماند. کیارو روی توالت فرنگی نشست و پای آسیب دیده اش را مالش داد. نائومی که داشت از پنجره کوچک و مستطیلی شکل روی در ، بیرون را نگاه می کرد ، با یک دست قفل در را محکم گرفته بود و با دست دیگرش ، سعی می کرد شیشه لق پنجره را سر جایش نگه دارد تا تکان های بی موقعش ، صدایی ایجاد نکند.
کامنت لطفاً
وقتی که از کنار پنجره طبقه اول رد شد ، فکر کرد که دیگر چندان فاصله ای با زمین ندارد و بهتر است وقتش را برای چسبیدن به ناودان و استفاده از گیره ها و سوراخ های دیوار تلف نکند. از پنجره های طبقه اول نمی شد استفاده کرد. تمام آنها میله های آهنی داشتند و کیارو تک تک آنها را چک کرده بود. هیچ کدام آنها به قدری لق نبودند که بشود از جا درشان آورد.
فاصله اش با زمین بیش از آن چیزی بود که تصور می کرد. نائومی جیغش را در گلو خفه کرد و مجبور شد سقوط عمدی دوستش را بی صدا تماشا کند. اولین چیزی که باعث شد کیارو متوجه بشود به زمین رسیده ، دردی بود که در مچ پایش می پیچید و تا بیست سانت بالاتر ادامه داشت. به دلیل درد پایش نتوانست درست سر جایش بایستد و به ناچار ، با دست هایش از زمین خوردن جلوگیری کرد. دستانش را روی آجرهای زبر دیوار کشید و خراشیدگی سطحی کف دست را نیز به پیچ خوردگی مچ پا اضافه کرد.
نائومی به سرعت به طرفش رفت ، در سمت پای آسیب دیده اش قرار گرفت و بی آنکه حرفی بزند ، کمک کرد به سمت ردیف پنج تایی دستشویی ها بروند ، وارد اولین اتاقک بشوند و در فلزی زنگ زده اش را ببندند.
در ، قفل درست و حسابی نداشت ، بنابراین مجبور بودند در را با دستشان بگیرند تا محکم بماند. کیارو روی توالت فرنگی نشست و پای آسیب دیده اش را مالش داد. نائومی که داشت از پنجره کوچک و مستطیلی شکل روی در ، بیرون را نگاه می کرد ، با یک دست قفل در را محکم گرفته بود و با دست دیگرش ، سعی می کرد شیشه لق پنجره را سر جایش نگه دارد تا تکان های بی موقعش ، صدایی ایجاد نکند.
کامنت لطفاً
۴.۰k
۲۳ تیر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.