روی صندلی تکیم نشستمو طبق معمول کمربندمو بستم... ( فهمیدی
روی صندلی تکیم نشستمو طبق معمول کمربندمو بستم... ( فهمیدین کمربند میبنده یا بیشتربگه!!!!؟؟؟)چشمامو بستمو توی رویای بهارخوابم برد...
_پندار...
+بله..
_میدونی..من باآدمای زیادی رابطه داشتم ولی..ازهمه بیشتر روی تونظردارم...
+چی؟
_میشه باهام دوست شی؟
معذب خودمو کشیدم کناراینقدرپررو شده که بهم پیشنهاد بیشرمانه میده؟؟؟(بیچاره دچاردوگانگی شخصیت شد!!!!تابوده اینکارو پسرا میکردن ولی این دختر..صدالله واکبر...)+تودرمورد من چی فکرکردی.؟؟
_خوب میدونی من یه جورایی عاشقت شدم...
+میترا...دفعه ی آخرت باشه ...دفعه ی آخرت باشه روی این هوس وهرزه بازیات وزیرآبی رفتنات اسم عشقومیذاری...عشق مقدسه بفهم...
_چیه...منم مث بقیه ..فقط جسمم دختره وآلت مردونه دارم...مشکلش چیه...تازه نمیدونی چه پولی توشه..جدا ازپولش...میدونی...من هرزه نیستم...یکم تنوع طلبم...(تنوع طلب؟؟!! زکی... لامصب تنوع یکی دوتا نه هرروز عوض میکنی..مگه شوهرلباسه..)
+اره بایدم اینو بگی..
_روی پیشنهادم فکرکن ...حاضرم درآمد 1سالمن بهت بدم...من الان مث معتادم خماریکی بشم باس بدستش بیارم...( اینو لطفا ازلیست بشریت جداکنید..!!!)
هیچ وقت یادم نمیره...سیلی محکمی که توی صورتش زدم....عوضی...
ازخواب پریدم...دیگه داشتیم میرسیدیم...عرق صورتمو با آستینم پاک کردم...
بعداز یه ربع از هواپیما پیاده شدم...
بهاره.......》《♡♥ ★☆
سمیرا ازظهرگیرداده بود به عمه پروانه که برو فلانجا اونو برام بخر اینو بخر...ساعت تقریبا 6/5بود که عمه تنهایی رفت بیرون..منم خونه موندم بعدازیک گفتو گوی سرد بین منو عمه مارتا لب تاپمو خاموش کردم...توی رویای پندارغرق شده بودم ...آهنگ بی کلامی از دستگاه پخش همراهم درحال پخش بود...لباسی رو که پندار برام خریده بود رو پوشیدم...آبی آسمانی که روی بالاتنه اش سنگ کاری شده بودو روی کمرش کمربندی ازمروارید اصل میخورد...آستین نداشت ولی دوبندهای سرشونه اش لباسو توی تنم سرپا نگه میداشت!کمی آرایش کردمو موهامو همینجورآزاد گذاشتم...پنداراینجوری دوست داشت...هی..دستبندی که برام کادو خریده بود به دست راستم بستم...نمیدونستم چرا دوست دارم امشب اونجوری که پنداردوست داره باشم...شاید چون فردا تولدش بود...دلم برای صدای نازش تنگ شده بود..توی گوشیم دنبال فایلی میگشتم که صدای ظبط شده ی اون توش بود...روش کلیک کردم و با صدای آروم گوش کردم...
لبخند معصومت، دنیای آرومت خورشید تو چشمات، قدرشو میدونم موهای خرماییت، دستای مردادیت شهریور لبهات، قدرشو میدونم خورشیدم، خانومم، من با تو آرومم رویامی، دنیامی، دستاتو می بوسم خورشیدم، خانومم، من با تو آرومم رویامی، دنیامی، دستاتو می بوسم زیبایی، محجوبی، مغروری، جذابی چشماتو میبندی، با لبخند می خوابی تا وقتی اینجایی، این خونه پابرجاست ما با هم خوشبختیم، دنیای ما زیباست خورشیدم، خانومم، من با تو آرومم رویامی، دنیامی، دستاتو می بوسم خورشیدم، خانومم، من با تو آرومم رویامی، دنیامی، دستاتو می بوسم
نذاشتم گریه ام بگیره...آروم و پاورچین ازاتاقم بیرون زدم...پاورچین پاورچین ازپله ها پایین میومدم ..درحالی که ژست خاص ملکه هارو گرفته بودم تویه دستم قسمتی ازلباسم بود و آروم و با عشوه پایین میومدم....وقتی اومدم پایین سرمو آروم باهمون ژست بالا آوردم...
بالحن خاصی که همیشه پندارنمیتونست دربرابرش مقاومت کنه گفتم
_سمیرا....عزیزم...لبامو غنچه کردمو ادامه دادم...
ببین چقدرزیبا شدم...ودرانتها فن خاصمو که تکوندن موهام بادست راستم بود رو انجام دادم ...پندارهیچ وقت نمیتونست بااین کارام مقاومت کنه و هرچی میخواستم انجام میداد....
چشام به دنبال سمیرا میگشت...
دنیا روی سرم خراب شد...
_پ...پندار...
دنیا روی سرم آوارشد...سمیرا وپندارهردو غافلگیر به من خیره شده بودن...دستاشون توی دست هم بود...سمیرا حجاب نداشتو گونه ی سمت راست پندار رژی بود...پس...همدیگه روهم بوسیدن...
اشکی نبود که نریزه ازچشم من...
بغضم ترکید و پابه فرار گذاشتم به سمت اتاق ازپله هابالا میرفتم ...صدای زاری من رو همه میشنیدن...درو قفل کردمو بدون توجه فریاد های پندارآهنگ دارگا 180 درجه ی تامرحسینی رو پخش کردم...تا جایی که میشد زیادش کردم....دوشو بازکردمو رفتم زیردوش...
دوستان اگرغلط املایی ویاتایپی مشاهده کردین مارو به بزرگی خودتو ببخشید#رمان#رمانخونه
_پندار...
+بله..
_میدونی..من باآدمای زیادی رابطه داشتم ولی..ازهمه بیشتر روی تونظردارم...
+چی؟
_میشه باهام دوست شی؟
معذب خودمو کشیدم کناراینقدرپررو شده که بهم پیشنهاد بیشرمانه میده؟؟؟(بیچاره دچاردوگانگی شخصیت شد!!!!تابوده اینکارو پسرا میکردن ولی این دختر..صدالله واکبر...)+تودرمورد من چی فکرکردی.؟؟
_خوب میدونی من یه جورایی عاشقت شدم...
+میترا...دفعه ی آخرت باشه ...دفعه ی آخرت باشه روی این هوس وهرزه بازیات وزیرآبی رفتنات اسم عشقومیذاری...عشق مقدسه بفهم...
_چیه...منم مث بقیه ..فقط جسمم دختره وآلت مردونه دارم...مشکلش چیه...تازه نمیدونی چه پولی توشه..جدا ازپولش...میدونی...من هرزه نیستم...یکم تنوع طلبم...(تنوع طلب؟؟!! زکی... لامصب تنوع یکی دوتا نه هرروز عوض میکنی..مگه شوهرلباسه..)
+اره بایدم اینو بگی..
_روی پیشنهادم فکرکن ...حاضرم درآمد 1سالمن بهت بدم...من الان مث معتادم خماریکی بشم باس بدستش بیارم...( اینو لطفا ازلیست بشریت جداکنید..!!!)
هیچ وقت یادم نمیره...سیلی محکمی که توی صورتش زدم....عوضی...
ازخواب پریدم...دیگه داشتیم میرسیدیم...عرق صورتمو با آستینم پاک کردم...
بعداز یه ربع از هواپیما پیاده شدم...
بهاره.......》《♡♥ ★☆
سمیرا ازظهرگیرداده بود به عمه پروانه که برو فلانجا اونو برام بخر اینو بخر...ساعت تقریبا 6/5بود که عمه تنهایی رفت بیرون..منم خونه موندم بعدازیک گفتو گوی سرد بین منو عمه مارتا لب تاپمو خاموش کردم...توی رویای پندارغرق شده بودم ...آهنگ بی کلامی از دستگاه پخش همراهم درحال پخش بود...لباسی رو که پندار برام خریده بود رو پوشیدم...آبی آسمانی که روی بالاتنه اش سنگ کاری شده بودو روی کمرش کمربندی ازمروارید اصل میخورد...آستین نداشت ولی دوبندهای سرشونه اش لباسو توی تنم سرپا نگه میداشت!کمی آرایش کردمو موهامو همینجورآزاد گذاشتم...پنداراینجوری دوست داشت...هی..دستبندی که برام کادو خریده بود به دست راستم بستم...نمیدونستم چرا دوست دارم امشب اونجوری که پنداردوست داره باشم...شاید چون فردا تولدش بود...دلم برای صدای نازش تنگ شده بود..توی گوشیم دنبال فایلی میگشتم که صدای ظبط شده ی اون توش بود...روش کلیک کردم و با صدای آروم گوش کردم...
لبخند معصومت، دنیای آرومت خورشید تو چشمات، قدرشو میدونم موهای خرماییت، دستای مردادیت شهریور لبهات، قدرشو میدونم خورشیدم، خانومم، من با تو آرومم رویامی، دنیامی، دستاتو می بوسم خورشیدم، خانومم، من با تو آرومم رویامی، دنیامی، دستاتو می بوسم زیبایی، محجوبی، مغروری، جذابی چشماتو میبندی، با لبخند می خوابی تا وقتی اینجایی، این خونه پابرجاست ما با هم خوشبختیم، دنیای ما زیباست خورشیدم، خانومم، من با تو آرومم رویامی، دنیامی، دستاتو می بوسم خورشیدم، خانومم، من با تو آرومم رویامی، دنیامی، دستاتو می بوسم
نذاشتم گریه ام بگیره...آروم و پاورچین ازاتاقم بیرون زدم...پاورچین پاورچین ازپله ها پایین میومدم ..درحالی که ژست خاص ملکه هارو گرفته بودم تویه دستم قسمتی ازلباسم بود و آروم و با عشوه پایین میومدم....وقتی اومدم پایین سرمو آروم باهمون ژست بالا آوردم...
بالحن خاصی که همیشه پندارنمیتونست دربرابرش مقاومت کنه گفتم
_سمیرا....عزیزم...لبامو غنچه کردمو ادامه دادم...
ببین چقدرزیبا شدم...ودرانتها فن خاصمو که تکوندن موهام بادست راستم بود رو انجام دادم ...پندارهیچ وقت نمیتونست بااین کارام مقاومت کنه و هرچی میخواستم انجام میداد....
چشام به دنبال سمیرا میگشت...
دنیا روی سرم خراب شد...
_پ...پندار...
دنیا روی سرم آوارشد...سمیرا وپندارهردو غافلگیر به من خیره شده بودن...دستاشون توی دست هم بود...سمیرا حجاب نداشتو گونه ی سمت راست پندار رژی بود...پس...همدیگه روهم بوسیدن...
اشکی نبود که نریزه ازچشم من...
بغضم ترکید و پابه فرار گذاشتم به سمت اتاق ازپله هابالا میرفتم ...صدای زاری من رو همه میشنیدن...درو قفل کردمو بدون توجه فریاد های پندارآهنگ دارگا 180 درجه ی تامرحسینی رو پخش کردم...تا جایی که میشد زیادش کردم....دوشو بازکردمو رفتم زیردوش...
دوستان اگرغلط املایی ویاتایپی مشاهده کردین مارو به بزرگی خودتو ببخشید#رمان#رمانخونه
۳.۷k
۳۰ مرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.