دوران ابتدایی عاشق یک کوله ی پارچه ای شدم که روی دوش یکی
دوران ابتدایی عاشق یک کولهی پارچهای شدم که روی دوش یکی از بچههای مدرسه دیده بودم ...
برای رسیدن به آن،کیفی که داشتم را به عمد پاره کردم
حالا شرایط رسیدن به رویایی که داشتم فراهم بود
به بابا اصرارکردم و بابا کوله را برایم خرید ...
خیلی خوشحال بودم،
وسایلم را مرتب داخلش چیدم وثانیهها راشمردم تاصبح شود وکولهی دوست داشتنیام را بردارم وخرامان و شاد به مدرسه بروم ...
از شدت ذوقی که داشتم، فکرمیکردم به محض ورودم به مدرسه،حواسها متمرکز به من وکیف جدیدم خواهد شد و تمام بچهها غبطهی حال خوب مرا خواهندخورد ...
صبح شد،
از ذوقم صبحانه نخورده کوله را برداشتم و راه افتادم
وارد مدرسه شدم،
بماند که هیچکس حواسش به من وکولهام نبود وهر کس راه خودش را میرفت!
کمی توی ذوقم خورد اما هنوز هم ته دلم برای داشتن آن،خوشحال بودم ...
زنگ اول که درکلاس نشستم،کوله مدام زیر میز می افتاد و کلافهام کرده بود،
نه پایهای داشت،نه تکیه گاهی که به نیمکت تکیهاش بدهم
ضمن اینکه کتاب و دفترهایم بد حالت شده بودند و پیدا کردنشان زمان میبرد
دیگر نه تنها دوستش نداشتم،
بلکه از دستش عصبانی بودم!
خلاصه که آن روز با شوق به مدرسه رفتم و باحالی گرفته به خانه برگشتم
کوله را گوشهای انداختم و نشستم ...
بیشتر مداد رنگیهایم از شکافهای بالای کوله بیرون افتاده و گم شده بودند،
خلاصه که پشیمان بودم،خیلی پشیمان ...
همینطور که باحال گرفته کنج اتاق کز کرده بودم چشمم به کیف قبلیام افتاد که باتمام کهنه بودنش،بی نقص بود و تازه فهمیدم چقدر دلم برایش تنگ شده ...
برش داشتم،باسوزن و نخ به جانش افتادم و پارگیاش را دوختم،
کتابهایم را داخلش چیدم،
نفس راحتی کشیدم و به خودم قول دادم دیگر از روی ظاهر،عاشق هیچچیز و هیچکس نشوم و قبل از انتخابم،همه چیز را درنظر بگیرم ...
-این مسئله بارها و بارها در زندگی برایم تکرار شد و من به این ادراک رسیدم که نمیشود فقط از روی ظاهر،عاشق چیزها و آدمها شد،
چون این دوست داشتن دوامی ندارد ...
از روی ظاهر اگر کسی را انتخاب کنی،جایی از زندگی رفتار و اخلاق وشخصیتش توی ذوقت میزند و به مرور زمان،کلافهات میکند ...
من عشق و دوست داشتنِ آنی را انکار نمیکنم!
-خلاصهی کلام من این است که منطق و عقل،چاشنی لازمی برای انتخاب آدمهاست ...
برای اینکه کلافه و پشیمان نشوی،
لازم است در کنار علاقه،عاقلانه به مسائل و آدمها نگاه کنی و همه چیز را در نظر بگیری ...
گاهی لازم است نخ و سوزن برداری و به جان شکاف داشتهها و رابطههای سالم قدیمیات بیفتی!
که عاقبت تنوع طلبی و ظاهربینی،پشیمانیست ...
🄱🄰🄷🄰🅁
برای رسیدن به آن،کیفی که داشتم را به عمد پاره کردم
حالا شرایط رسیدن به رویایی که داشتم فراهم بود
به بابا اصرارکردم و بابا کوله را برایم خرید ...
خیلی خوشحال بودم،
وسایلم را مرتب داخلش چیدم وثانیهها راشمردم تاصبح شود وکولهی دوست داشتنیام را بردارم وخرامان و شاد به مدرسه بروم ...
از شدت ذوقی که داشتم، فکرمیکردم به محض ورودم به مدرسه،حواسها متمرکز به من وکیف جدیدم خواهد شد و تمام بچهها غبطهی حال خوب مرا خواهندخورد ...
صبح شد،
از ذوقم صبحانه نخورده کوله را برداشتم و راه افتادم
وارد مدرسه شدم،
بماند که هیچکس حواسش به من وکولهام نبود وهر کس راه خودش را میرفت!
کمی توی ذوقم خورد اما هنوز هم ته دلم برای داشتن آن،خوشحال بودم ...
زنگ اول که درکلاس نشستم،کوله مدام زیر میز می افتاد و کلافهام کرده بود،
نه پایهای داشت،نه تکیه گاهی که به نیمکت تکیهاش بدهم
ضمن اینکه کتاب و دفترهایم بد حالت شده بودند و پیدا کردنشان زمان میبرد
دیگر نه تنها دوستش نداشتم،
بلکه از دستش عصبانی بودم!
خلاصه که آن روز با شوق به مدرسه رفتم و باحالی گرفته به خانه برگشتم
کوله را گوشهای انداختم و نشستم ...
بیشتر مداد رنگیهایم از شکافهای بالای کوله بیرون افتاده و گم شده بودند،
خلاصه که پشیمان بودم،خیلی پشیمان ...
همینطور که باحال گرفته کنج اتاق کز کرده بودم چشمم به کیف قبلیام افتاد که باتمام کهنه بودنش،بی نقص بود و تازه فهمیدم چقدر دلم برایش تنگ شده ...
برش داشتم،باسوزن و نخ به جانش افتادم و پارگیاش را دوختم،
کتابهایم را داخلش چیدم،
نفس راحتی کشیدم و به خودم قول دادم دیگر از روی ظاهر،عاشق هیچچیز و هیچکس نشوم و قبل از انتخابم،همه چیز را درنظر بگیرم ...
-این مسئله بارها و بارها در زندگی برایم تکرار شد و من به این ادراک رسیدم که نمیشود فقط از روی ظاهر،عاشق چیزها و آدمها شد،
چون این دوست داشتن دوامی ندارد ...
از روی ظاهر اگر کسی را انتخاب کنی،جایی از زندگی رفتار و اخلاق وشخصیتش توی ذوقت میزند و به مرور زمان،کلافهات میکند ...
من عشق و دوست داشتنِ آنی را انکار نمیکنم!
-خلاصهی کلام من این است که منطق و عقل،چاشنی لازمی برای انتخاب آدمهاست ...
برای اینکه کلافه و پشیمان نشوی،
لازم است در کنار علاقه،عاقلانه به مسائل و آدمها نگاه کنی و همه چیز را در نظر بگیری ...
گاهی لازم است نخ و سوزن برداری و به جان شکاف داشتهها و رابطههای سالم قدیمیات بیفتی!
که عاقبت تنوع طلبی و ظاهربینی،پشیمانیست ...
🄱🄰🄷🄰🅁
۴.۳k
۰۲ شهریور ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.