از سر صبح که بیدار میشی سعی میکنی هزارتا برنامه بریزی که
از سر صبح که بیدار میشی سعی میکنی هزارتا برنامه بریزی که حواست ازش پرت بشه...
خرید، حمام، درس، کار...
حواست که پرت نمیشه اما خوب با دلتنگیات کنار میای...
بعد کم کم میرسه دم غروب...
یه روز دیگه داره تموم میشه و...هیچی
هرچی به شب نزدیکتر میشی قلبت بیشتر... هیچی
از دم دمای غروب دیگه مبارزه با خودت، دلت، دلتنگیات شروع میشه...
این وقتاس که به هر کار مزخرفی دست میزنی مگه اینکه روز زودتر تموم بشه...
این وقتا سعی میکنی بری تو اتاق و تا میشه از بقیه فاصله بگیری...
این وقتاست که کافیه یکی بگه تو تا بزنی زیر گریه...
منتظر بهانه ای تا بغضت خالی بشه...
و وقتی شب سرت رو میذاری رو بالشت و چشماتو میبندی خداروشکر میکنی که یه روز دیگه تموم شد... و هیچی...
خرید، حمام، درس، کار...
حواست که پرت نمیشه اما خوب با دلتنگیات کنار میای...
بعد کم کم میرسه دم غروب...
یه روز دیگه داره تموم میشه و...هیچی
هرچی به شب نزدیکتر میشی قلبت بیشتر... هیچی
از دم دمای غروب دیگه مبارزه با خودت، دلت، دلتنگیات شروع میشه...
این وقتاس که به هر کار مزخرفی دست میزنی مگه اینکه روز زودتر تموم بشه...
این وقتا سعی میکنی بری تو اتاق و تا میشه از بقیه فاصله بگیری...
این وقتاست که کافیه یکی بگه تو تا بزنی زیر گریه...
منتظر بهانه ای تا بغضت خالی بشه...
و وقتی شب سرت رو میذاری رو بالشت و چشماتو میبندی خداروشکر میکنی که یه روز دیگه تموم شد... و هیچی...
۱۱.۳k
۱۰ شهریور ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.