عمر من در طلب نرگس مستانه گذشت

عمرِ مـن در طلبِ نرگـسِ مستانـه گذشت
دل نشد مست ز پیمانـه و پیمانـه گذشت

سالیـان رفـت.. و یـاری بـه دلـم یـار نشد
شبِ تـارم بـه سحر، بـر درِ میخانه گذشت

سـوزِ هجـرانِ مـرا، یــار جفــاکـار نـدیـد
شمع دانست چه بر خرمنِ پـروانه گذشت!

سر نهـادم همه شب، بـر سرِ دامانِ جنـون
روزگارم همه در گـوشه ی ویـرانـه گذشت

ای کـه تَرکِ منِ دلخسته نمودی... تـو بیا
یک نظربین که چه برخانه وکاشانه گذشت

#محمدحسین_طباطبایی

‌ ┅═•❃❤️❃•═┅
دیدگاه ها (۲)

وقتی به گوشم آمد، سوزِ صدای بارانبا جان و دل دویدم،در کوچه‌ه...

بر هم زدم اين بار پريشانى خود را عاشق شدنِ از سر نادانى خود ...

نمے پرسے دلیل گونه هاے اشڪبارم راخبر دارے به یغما برده اے دا...

.چه زیبا میشود دیدار . که باشد با تو پنهانیچه لذت میدهد بوسه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط