روزی مردی رو به حکیمی کرد
روزی مردی رو به حکیمی کرد
و گفت:ای حکیم چرا همسرم
یک گل رز را که یک روز زنده است
و روز دیگر میمیرد اینقدر
دوست دارد ولی من که هرروز
برایش میمیرم وزنده میشم
دوست ندارد؟ حکیم لبخندی زد
و گفت:خیلی قشنگ بود
با وایبر برام بفرستش!!! ๏̯͡๏
و گفت:ای حکیم چرا همسرم
یک گل رز را که یک روز زنده است
و روز دیگر میمیرد اینقدر
دوست دارد ولی من که هرروز
برایش میمیرم وزنده میشم
دوست ندارد؟ حکیم لبخندی زد
و گفت:خیلی قشنگ بود
با وایبر برام بفرستش!!! ๏̯͡๏
۱.۲k
۳۰ دی ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.