بغل وا کن به روی من عزیزم
بغل وا کن به روی من عزیزم
که دردم را به چشمانت بریزم
بکش دستی به روی صورت من
که طفلی خسته و دنیا گریزم
مرا با خود ببر تا شهر مستی
که مستانه به دامانت بخیزم
چه مرهم ها که در کنج لب توست
چه دردی دارد این جان مریضم
تو را می خواهم از گردون و گردون
برایت با خدا هم می ستیزم...
1395/2/27
که دردم را به چشمانت بریزم
بکش دستی به روی صورت من
که طفلی خسته و دنیا گریزم
مرا با خود ببر تا شهر مستی
که مستانه به دامانت بخیزم
چه مرهم ها که در کنج لب توست
چه دردی دارد این جان مریضم
تو را می خواهم از گردون و گردون
برایت با خدا هم می ستیزم...
1395/2/27
۵۵۲
۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.