عشق بی انتها پارت ۳۴

#بوساگ
کوک از روم پاشد و منو بلند کرد من:کوک من همه کارامو انجام دادم و تموم شدن
کوک:من بیلیتمونو گرفتم برای هر ستامون بیلیتو داد بهم من:ممنون پس امشب اینجا بمونیم و قردا بریم
کوک:باشه میمونیم اما ما کجا بخوابیم
من:خوب ته و جیمین برن تواتاق مامان بابام
کوک:من چی
یکم فکر کردم گفتم خوب بیا بغل من بخواب
کوک:واقعا بیام کنارت بخوابم
من:اوهوم ولی فقط خواب کاره دیگه نمیکنی
کوک:باشه وی قول نمیدم
من:باشه
شب شد و شاممونو خوردیم و نشستیم یکم فیلم نگاه کردیم فیلمش ترسناک بود ته و جیمین میترسیدن و رفتن خوابیدن و ما فیلمو نگاه کردیم راستش منم  میترسیدم ولی گفتم کم نیارم فیلمو نگاه کردیم من پاپ کورن آوردم و باهم خوردیم یهو صحنه ترسناکش اومد جنه اومد جلو من ترسیوم یه جیغ زدم پاپ کورنا ریخت رو هوا تو سر کوک من:اوه ببخشید کوک
کوک:عزیزم اگه میترسه بگو نزارم
من میلرزیدم از ترس کوکم خندش گرفت من:هی چرا میخندی خوبببب ترسیدم کوک:خیله خوب خیله خوب بیا سرتو ببر تو بغلم نگاه نکن من:باشه سرمو بردم تو بغلش و نگاه نکردم تا کوک تلویزیونو خاموش کرد کوک منو تو بغلش گرفته بود منم دستم رو سینش بعد ازش جدا شدم گفتم کوک بریم بخوابیم
کوک:بریم بخوابیم من:بریم