غروب
شاعر (لیلوا )
چقدر دلگیر ست
این غروب...
نگاه کن
برگهای افتاده بر خاک
با هر نسیمی
چگونه میرقصند؟
هیچ نمیدانند
در کوچه ای بن بست
زیر پای بازیگوش کودکی
که آوارگی بی سرگذشت
لحظه هایش را
پائیز عاشقانه جار خواهد زد
قاصدکی
در آغوش ِجاده ی بارانی
چشمها یت
به مسلخ گرفتار آمده
و تنها خاطره اش را
روزی میداند که
چه آسان از دستان تو
گریخت .. گریخت
به هوای رهائی ...
اما حیف ...
طفلک نمیدانست
بازیچه ی هر نسیمی ست🌱🍒
چقدر دلگیر ست
این غروب...
نگاه کن
برگهای افتاده بر خاک
با هر نسیمی
چگونه میرقصند؟
هیچ نمیدانند
در کوچه ای بن بست
زیر پای بازیگوش کودکی
که آوارگی بی سرگذشت
لحظه هایش را
پائیز عاشقانه جار خواهد زد
قاصدکی
در آغوش ِجاده ی بارانی
چشمها یت
به مسلخ گرفتار آمده
و تنها خاطره اش را
روزی میداند که
چه آسان از دستان تو
گریخت .. گریخت
به هوای رهائی ...
اما حیف ...
طفلک نمیدانست
بازیچه ی هر نسیمی ست🌱🍒
۹.۵k
۰۱ مرداد ۱۴۰۱