وقتی نجاتت میده و ...🥺💕
وقتی نجاتت میده و ...🥺💕
نویسنده : پارک جیون
رائون و جونگکوک
شات ۲
بعضی آدما وارد زندگیت میشن تا بهت یادآوری کنن زیادی رو آدما حساب باز نکنی!
_جئون جونگکوک
رائون : تو اگه یه غریبه نصفه شب بهت بگه باهاش بری بهش اعتماد میکنی ؟
جونگکوک : تو میخواستی خودتو بکشی پس فکر نکنم دیگه چیزی برای از دست دادن داشته باشی .
رائون کمی فکر کرد ولی نتوانست به اون چشم های زیبا و معصوم اعتماد نکنه ، بنابراین دستشو گرفت و حرکت کرد ...
بعد از چند مین راه رفتن جونگکوک متوجه شد دخترک از چیزی رنج میبره ...
جونگکوک :چیزی شده ؟
رائون سرش رو تکون میده اما جونگکوک میفهمه مشکل از پاهای برهنشه ...
جونگکوک دختر را براید استایل بلند کرد و حرکت کرد ...
رائون از خجالت چیزی نمیگفت که کوک جلوی در یک عمارت بزرگ ایستاد ...
جونگکوک وقتی خواست رائون رو زمین بزاره دیدش دخترک معصوم آروم خوابیده ...
مردی با دیدن جئون اومد و درو باز کرد ...
وقتی جونگوک وارد خونه شد همه خدمتکارا با حسادت به دختر بغلش نگاه میکردن ...
.................................................................................................
(رائون ویو)
وقتی بیدار شدم تویه اتاق بزرگ و زیبا بودم ...
تخت رو مرتب کردم ...
با یادآوری دیشب رفتم پایین ببینم اون پسره کجاست ...
نویسنده : پارک جیون
رائون و جونگکوک
شات ۲
بعضی آدما وارد زندگیت میشن تا بهت یادآوری کنن زیادی رو آدما حساب باز نکنی!
_جئون جونگکوک
رائون : تو اگه یه غریبه نصفه شب بهت بگه باهاش بری بهش اعتماد میکنی ؟
جونگکوک : تو میخواستی خودتو بکشی پس فکر نکنم دیگه چیزی برای از دست دادن داشته باشی .
رائون کمی فکر کرد ولی نتوانست به اون چشم های زیبا و معصوم اعتماد نکنه ، بنابراین دستشو گرفت و حرکت کرد ...
بعد از چند مین راه رفتن جونگکوک متوجه شد دخترک از چیزی رنج میبره ...
جونگکوک :چیزی شده ؟
رائون سرش رو تکون میده اما جونگکوک میفهمه مشکل از پاهای برهنشه ...
جونگکوک دختر را براید استایل بلند کرد و حرکت کرد ...
رائون از خجالت چیزی نمیگفت که کوک جلوی در یک عمارت بزرگ ایستاد ...
جونگکوک وقتی خواست رائون رو زمین بزاره دیدش دخترک معصوم آروم خوابیده ...
مردی با دیدن جئون اومد و درو باز کرد ...
وقتی جونگوک وارد خونه شد همه خدمتکارا با حسادت به دختر بغلش نگاه میکردن ...
.................................................................................................
(رائون ویو)
وقتی بیدار شدم تویه اتاق بزرگ و زیبا بودم ...
تخت رو مرتب کردم ...
با یادآوری دیشب رفتم پایین ببینم اون پسره کجاست ...
۶۳۸
۲۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.