رمان
#رمان
#عاشقانه
-رمانحوریہیسید
#پارت_بیستوچهارم
خسته بودم ...
رفتم که به سید خبر بدم که تماس گرفتم با خانم بازرگان ، و برم خونه
دیدم عباس پیش سید نیست
آقای سلطانی اومد سمتم
خانم قاسمی برادرتون رفت
- چی؟😳کجارفت؟چرا به من خبر نداد؟
میخواستم برم خونه!
- حال خانومشون خوب نیست ، مثل اینکه موقع وضع حملشون شده!
- ۵دقیقه دیگه سِرُم محمد تموم میشه
میروسونیمتون
- مزاحمتون نمیشم
- نفرمایید
- تشکر
سوار ماشین آقای موسوی شدیم
ولی آقای سلطانی رانندگی کرد
ضبط ماشین مداحی پلی کرد...
سید آرنجشو به در ماشین تکیه دادو
دستشو روی چشاش گذاشت
"هوای این روزهای من هوای سنگره
یه حسی روحمو تا زینبیه میبره
تا کی باید بشینم و خدا خدا کنم؟
به عکس صورت شهیدامون نگاه کنم؟
حالا که من نبودم اون روزا تو کربلا
بی بی بزار بیام بشم برای تو فدا
درسته من آدم بدی شدم ولی ...
هنوز یه غیرتی دارم رو دختر علی
باید برای اینکه جونمو فدا کنم
به حضرت علی اکبر اقتدا کنم
چی میشه پرچم حرم برام کفن بشه..."
هیچ حرفی تو ماشین رد و بدل نشد
تا اینکه مامانم به من زنگ زد
- سلام نرگس
- سلام مامان ، حال معصومه خوبه؟
- آره عزیزم الان بیمارستانیم
- مامان من میرم خونه
خیلی خستهم،کسی خونه هست؟
- نه کسی نیست ،ولی تاشب من یا بابا میایم خونه
- باشه مشکلی نیست
- عباس رسید بهمعصومه؟
- آره الان پیشمه ، خودش بهم گفت بهت زنگ بزنم
- باشه مامان😅من رسیدم خونه،میبینمتون،خداحافظ
-باشه عزیزم خداحافظ♥️
-بفرماییدخانمقاسمی
- دستتون درد نکنه خدانگهدار
- یاعلی
#بهقلم_هانیهباوی🌾🌸
⭕️#کپیباذکرمنبعونویسندهمجازمیباشد
#عاشقانه
-رمانحوریہیسید
#پارت_بیستوچهارم
خسته بودم ...
رفتم که به سید خبر بدم که تماس گرفتم با خانم بازرگان ، و برم خونه
دیدم عباس پیش سید نیست
آقای سلطانی اومد سمتم
خانم قاسمی برادرتون رفت
- چی؟😳کجارفت؟چرا به من خبر نداد؟
میخواستم برم خونه!
- حال خانومشون خوب نیست ، مثل اینکه موقع وضع حملشون شده!
- ۵دقیقه دیگه سِرُم محمد تموم میشه
میروسونیمتون
- مزاحمتون نمیشم
- نفرمایید
- تشکر
سوار ماشین آقای موسوی شدیم
ولی آقای سلطانی رانندگی کرد
ضبط ماشین مداحی پلی کرد...
سید آرنجشو به در ماشین تکیه دادو
دستشو روی چشاش گذاشت
"هوای این روزهای من هوای سنگره
یه حسی روحمو تا زینبیه میبره
تا کی باید بشینم و خدا خدا کنم؟
به عکس صورت شهیدامون نگاه کنم؟
حالا که من نبودم اون روزا تو کربلا
بی بی بزار بیام بشم برای تو فدا
درسته من آدم بدی شدم ولی ...
هنوز یه غیرتی دارم رو دختر علی
باید برای اینکه جونمو فدا کنم
به حضرت علی اکبر اقتدا کنم
چی میشه پرچم حرم برام کفن بشه..."
هیچ حرفی تو ماشین رد و بدل نشد
تا اینکه مامانم به من زنگ زد
- سلام نرگس
- سلام مامان ، حال معصومه خوبه؟
- آره عزیزم الان بیمارستانیم
- مامان من میرم خونه
خیلی خستهم،کسی خونه هست؟
- نه کسی نیست ،ولی تاشب من یا بابا میایم خونه
- باشه مشکلی نیست
- عباس رسید بهمعصومه؟
- آره الان پیشمه ، خودش بهم گفت بهت زنگ بزنم
- باشه مامان😅من رسیدم خونه،میبینمتون،خداحافظ
-باشه عزیزم خداحافظ♥️
-بفرماییدخانمقاسمی
- دستتون درد نکنه خدانگهدار
- یاعلی
#بهقلم_هانیهباوی🌾🌸
⭕️#کپیباذکرمنبعونویسندهمجازمیباشد
۱.۸k
۱۴ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.